اول اینو بگم که اصلا حسودی نمیکنم اتفاقا برا بچم خیلی خیلی خیلی خوشحالم،انگار اصلا ارزوی خودم براورده شد
وقتی ازدواج کردیم من سنم کم بود
مجردیم همیشه میخریدم
بعد ازدواج انقدر گفتم دلم میخاد دوباره بخرم
همیشه میگفت نه چیه اینا گرونه چیزای الکی توشه
تو این ده یازده سال یه بارم برام نخرید
اصلا انقدر گفت گرونه که منم باورم شده بود وای اینا قیمتاشون خیلی بالاست نمیشه خرید و ارزش نداره چیزای الکی داخلشه
حالا برا بچم همیشه میخره
خیلی برا بچم خوشحالم،ولی برای خودم نه
دارم به این فکر میکنم ارزوهایی که الان دارم ماشین لباسشویی و ظرفشویی دانشگاه،همیشه به من میگه نه اینا نمیشه داشته باشیم گرونن
ولی مطمئنم فردا بچم بزرگ شد خداروشکر اینا رو براش صددردصد فراهم میکنه
ولی اون لحظه با تمام خوشحالیم به این فکر میکنم که اینکه میتونست پس چرا برای من نکرد؟
اینجا انگار یا اشپزم،یه خدمتکار،که هیچ حق و حقوقی حق نداره طلب کنه
من پول تو جیبی ندارم،ارایشگاه ندارم،لباس خریدن ندارم
ولی خداروشکر برا بچم فراهم خواهد کرد
ولی مگه من الان جوون نیستم؟همسن اینده بچمون؟
چرا برا راحتی من فراهم نشد؟