خاله بزرگم که مادر زن داداشمه هر وقت منو مبینه چیزایی میگه که من مطمئنم به هیچکس تو فامیل نگفتم فقط به دوستم گفتم مثلا چند ماه پیش خونه خالم بودیم خیلی یهویی برگشت به عنوان تیکه بهم گفت فلان مغازه چیزای خوبی داره مخصوصا یه لباس داره یه چندتا نشونه داد من همون لباس برا دوست پسرم خریده بودم و از همون مغازه نمیدونستم از کجا میفهمیدن اول فکر کردم شاید منو میبینن بیرون جایی ولی چندبار دیگه این اتفاق افتاد واقعا مونده بودم الان حس میکنم تا من حواسم نیست زن داداشم میره پیاما منو با دوستم تو گوشیم میخونه اولش شک کردم یه چندباره توجه کردم دیدم چیزی ندیدم نمیدونم دارم دیوونه میشم هرکاری میکنم میفهمن به همه چیز شک کردم حتی به دوستم به مدت واقعا هیچی بهش نمیگفتم گفتم شاید اون تعریف میکنه اما مطمئنم رفیقم خالم زن داداشم نمیشناسه چند وقت پیش رفته بودم مهمونی همه بودن با دوست پسراشون در حقیقت مهمونی هم نبود فقط یه دورهمی بود همه کاپل بودن که خالم وقتی دیدم چند روز بعدش گفت الان پارتی هم زیاد شده این دخترا یا پسرا میرن از خودمم میترسم چیکار کنم واقعا حس بدی دارم