عروسی داشتیم عروسی دختر خالم بعد بعد خونه خالم پر شد براش از تبریز مهمون اومد اینم گفت بیان خونه ی شما مامانم ام چون میشناختن مهمون هارو گفتن بیاد دخترای مهمونا با خواهرم دوست بچگی بودن قبل عروسی به هوای رزرو آرایش گاه با خواهرم رفتن دور دور دوروز بعد دختر مهمونمون گفت میخواد با دوستای قدیمیش دیدن کنه مامانش کفت که به شرطی میزارم که فلانی ( خواهر من(باهاتون بیاد و بهونه کرد یکی با اینا باشه دلم شور نزنه خواهر منم آماده شد رف با اینا هستید
بعد خواهرم رفت اینام 3تا دوست داشتن که میخواستن ببینمشون یه خواهر برادر و یه دوست پسر اینارفتن سر قرار تو کافه خواهر پسره نیومده امتحان داشته دوتا پسرا اومدن و بعدش رفتن گشتن و حرف زدن و اما خواهر من انگاری از یکی ازین پسرا خوشش اومده من پسره رو دورادور میشناسم یه بار عید خونشون رفته بودیم بچگی های من پسره ازین تورهایی هست که با افتخار سیگار میکشه و و نوشیدنی باشه مینوشه تتو اینام داره تازه خونش از مامان باباش جداست آدم درستی نیست به نظرم دوست شوهر خالم میشه باباش مامان و بابای پسره جفتشون دکتر آن و خونواده ی بدی نیستن اما پسره یه طوریه نه قیافه درستی داره نه پول مول کلا یه ماشین داره و یه داروخونه که اونم مغازشو باباش زده به اسم این به دختر خالم موضوعو گفتم میگه پسره چیکارت کرده ک بدت میاد ازش من نگران خواهرمم چیکار کنم