مدت کمی هست که ازدواج کردین که فک کردم بالای ده ساله متاهلی انقد که با تنفر ازش صحبت میکنی. چیکار کرده با دلت که انقد کینه گرفتی ازش. خدا سر به راهش کنه و مهرشو دوباره به دلت بندازه. حیفه گلم با عشق ازدواج کردین الان به این مرحله برسی که دوسش نداشته باشی. شاید یکم از هم دور باشین دلتون برای هم تنگ بشه و اون حس دوباره برگرده.
متوجه شدم. میگم مهم بودی وگرنع بی تفاوت رد میشد میرفت
فکر کن طلاق گرفتی. بعدش میخوای چکار کنی؟
حالا شوهرت اخر شب بیاد دنبالت تو خونه مامانت نیاد بهتره سا بری خونه مادرت هرکی از راه رسید متلک بارت کنه؟
یکم ب فکر زندگی ات باش .هیچکس ب فکر کسی نیست
همین ک یکی رو داری برات وقت میذاره میاد دنبال ات قدرشو بدون.همه ادما کامل نیستن هرکی یه ایرادی داره بلاخره
همینم ک بهت اجازه میده خودت بری بیای یه نعمته
یکم اون حجم نفرت ات رو کم کن زندگی برای خودت شیرین تر میشه
بشین با خودت فکر کن.ببین چی میخوای اون چی می خواد
دنبال چی هستی. بمونی چی میشه بری چی میشه
اون نباشه چکار میکنی
تو وجودت پر از خشم هست.همین چندتا کامنت اول که گذاشتی معلومه تو دل ات چه خبره
بچسب به زندگی ات. سعی کن زخم زبون نزنی ب شوهرت. بد و بیراه نگی بهش
ادمی ک طلاق میگیره یا باید ی خانواده عین شیر پشت اش باشن یا یه پول هنگفت داشته باشه.هیچکدومو نداری بشین سر جات با چنگ و دندون زندگی ات رو بچسب
ازین ب بعدم رفتی خونه مادرت ب همسرت بگو نگرانتم ک خسته میشی.اگ میای استراحت می کنی بیا دنبالم اگ نه نیا خودم میام خسته میشی میترسم مثل دفعه قبل بشه بلایی سرت بیاد
بعد نتیجه ش رو ببین
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
