بعد گفتم تورخدا یکاری کنین مامانش نیاد گفت دعا میکنم اگر خیر هست خودتون برید
از من بد نخاین
بعد ب دوستم اشاره کردم ک نمیتونم فلانی ببینم اگر مامانت بیاد با چش اشاره کردم
گفت بگم ؟ گفتم ن بابا
بعد گفت نکن دختر
بیراهه نرو
اول بذار طلاق تموم بشه
گفتم طلاق ما از پارسال داره کش میاد
تمومه دیگ
گفت نه
بذار تموم بشه و....خیلی نصیحت کرد بیراهه نرو
انقد زنگ و پیام نداشته باش
طلاق ک شد انجام بده
گفت تو ازدواج هم بکنی بچه دار نمیشی برات دعا گرفتن بچه دار نشی برا اون هم بیا
اگر رفتی زندگیت خب اگر نرفتی برا هرچی خواستی بیا
گفت شوهرت برات دعا گرفته و تو برمیگردی
گفتم دو س بار در مغازه غذا فرستاد و ما خوردیم
گفت نوش جان زندگیت روبه راه میخاد بشه
انگار ب خوردم داده بود
خیلی میگفت در پیام گفتنی نیست
برگام ریخت من این همه بی قرارم برای اون دوست همدانی همشو فهمید
گفت دست خودت نیست ی روز خوشحالی ی روز ناراحت اما راه خدا گمنکن
پام همون لحظه خون شد دوستم گفت عصبی میشه تا ناخن یا گوشت دست و پاش نکنه خوب نمیشه
گفت طلسم سبک داره که
زورش نمیرسه برگردونه ب سمت شوهرش روانش خراب کرده