تک شیفت صبی بود هر روز ک میخاست بره مهد
داستان داشتم باهاش یا میگف سردمه یا میگف
مریضم تب دارم هر روز با نق بداخلاقی میرفت
تا اینکه این اواخر یه هفته کامل نرفت
دیگه دست بکار شدم زنگ زدم مدیر
تا شیفتش رو کرد ظهری راحت شدم
کاااش از اول میزاشتمش ن خودم ن اونو اذیت میکردم