حق با شماست
چقد دلم میخواست اینطوری ک شما میگید یه خانواده ایده آل بودیم
ولی راستش هم مادرم زن ساده ای یه،هم خودم آدم زرنگی نیستم
واقعا الان هممون تو شوکیم،انگار زمان زیادی باید بگذره تا با خودمون کنار بیایم
مگر زمان علاجی باشه واسه دردمون
این دختر تو خانوادمون بوده،بد و خوبمون رو دیده،با کم و زیادمون کنار اومده
بخدا مادرای دیگه دور عروسشون میگردن،معاشرت میکنن با خانواده دختر،هدیه میفرستن و...ولی مامان من خیلی ساده است و اهل این کارا نیست
من خودمم اینجوری نبودم ک هی پیگیر این دختر باشم،رابطمون صمیمی نبود،محترمانه و دوستانه بود
با اینکه میدونست خیلی دوسش داریم درک میکرد ک خیلی معاشرتی نیستیم،بدمون رو دیده بود باهاش کنار اومده بود
دلم خونِ چون میدونم خودمون عرضه عروس داری نداریم،چون دیگه انرژی واسه یه آدم غریبه نداریم،چون میدونم هر کس دیگه بباد تو خونه ما توقعاتی داره ک ممکنه ب مشکل بخوریم
بخدا دخترای خیلی پایین تر از این خانوم،هزارتا توقع دارن
ولی ایشون با ما کنار میمومد
داداشمم این خانوم اولین آدم زندگیش بود میترسم دیگه سمت کسی نره
کاش میتونستم اونطوری ک نوشتید باشم،ولی خیلی سخته