خدایی از وقتی که اومده زندگی ما وِلوله شده (پدربزرگم)
وحشتناک مقایسه گره نه از اون مقایسه هایی که بتونی فراموش کنی...
امشب منو با پسرعموم مقایسه کرد سر یه چیزی که خیلی حساس بودم و اجازه بدید نگم چی بود بعد من خندیدم یهو دیدم پدربزرگم جاخورد همه جمع شدن دورم دیدم همینطوری دارم مثل بارون گریه میکنم.. خیلی وضعیت حساسی بود.