2777
2789

قرار شد باهم حرف بزنن

که هیچکدوم نپسندیدن

حالا امروز دختره تو جمع بچه های کلاس انگار داشت غیبت منو آبجیم می‌کرد

چون هم فامیلمون از زبونشون شنیدم هم متوجه شدم دارن راجع به چی صحبت میکنن

در همون حینم با خباثت به من نگاه میکرد

ازطرفی وقتی دیدن من نگاهشون میکنم

ادامه ندادن

اینم بگم خانوادشون به عیب گذاشتن معروفن

آبجی من دانشجو پیراپزشکیه

هم عاقله هم باشخصیت و مهربون

از یه خانواده خوب و مقبول که همه قبولشون دارن

حالا نمیدونم برداشته چی گفته ایا عیبی رو آبجی من گذاشته یا چی

خیلی حرص خوردم

جلو کلی آدم معلوم نیست داشت چی میگفت 

حالا خوبه خودشم فامیلمونه خاک تو سر بیشعورش

اووووهانقد تو زندگی خواهرت اتفاقای رنگار نگ‌. میفته عزیزمنه بهش بگونه فکرتو درگیر کن

ان‌شاءالله 

از این حرص میخورم که معلوم نیست چی گفته گفته

یعنی عیبی چیزی رو آبجیم گذاشته یا چی 

الهی خدا پارش کنه 

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

ان‌شاءالله از این حرص میخورم که معلوم نیست چی گفته گفتهیعنی عیبی چیزی رو آبجیم گذاشته یا چی الهی خدا ...

اول اینکه تو این سن کم عادت نفرین کردن و بذار کنار

کاری با انرژی بدش ندارم

کار چیپیه

بعدشم 

مگه نمیگی دانشجوی پیراست

هزار تا کیس تو محل کارش پیش میاد اصلا عیب بذاره پیش چند تا بچه مدرسه ای...تاثیری تو زندگی خواهرت نداره

عادت های اتمی و اثر مرکب
اول اینکه تو این سن کم عادت نفرین کردن و بذار کنارکاری با انرژی بدش ندارمکار چیپیهبعدشم مگه نمیگی دا ...

آخه من دبیرستانیم

اگر طرز فکر بچه ها راجع به منو خانوادم بد بشه

معلوم نیست رابطشون با من به شکل ادامه پیدا میکنه خصوصا بچه های ما

که یکی فاز شاخ بودن داره یکی تو بهر غیبت

نمیخوام دوسال دیگه یاد خاطرات دبیرستانم افتادم بخاطر یه...افسردگی بگیرم

همه میشناسنشون

نه بچه های کلاس نمیدونن چه خاندانین

البته من نمیدونم راسته یا نه ولی شنیدم

و تو جمع هاشون مامانم یکم گیر میده فلان کارو نکن که فلانیا پشت سرت حرف میزنن

از کجا فمیدین پسره نپسندیدیعنی وقتی خواهرتون جواب منفی داد اونم گفت منم نمیخواستم

قرار بود آشنا بشن

صحبت کنن ببینن چی میشه بعدا گفتن هردو طرف نپسندیدن

راست و دروغشو نمیدونم

برو خداروشکر کن خواهرت نرفت تو همچین طایفه ای

مامانم گیر داده بود باهاش صحبت کنه و پیگیر 

خیلیییی رو اعصابم بود رفتارش

آبجی بزرگم خودش خوشش نمیومد

از طرفی میگفت میخوام که مستقل باشم

منو آبجی کوچیکمم اعتراض میکردیم وبه وصلتشون ناراضی بودیم

اخر انقدر دعا کردم که خدا صدامو شنید


ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز