خیلی دلم گرفته ....
واقعا بچشو دوست ندارم , امروز از مدرسه که اوردمش بهم گفت منو ببر رستوران بابام دوسه بار گفتم نیست و شروع کرد به فحش دادن و لجبازی دیگه زنگ زدم گفت پیاده اش کن سر خیابونم ،
گفتم بهم حرف زشت میزنی عصر نمیبرمت میخوام برا بابات کادو بگیریم دروباز کرد پیاده شه هنوز داشتم پارک میکردم میگم وایستا
پدرش از دور دیده ،
اومدن خونه دخترش اول اومد خیلی با خوش و بش تعریف میکرد از مشتریا و میگه ناهار خوردیم و داشت تعریف میکرد تو رستوران چه خبر بوده،باباهه اومد میگه چی شده باباجان (فک کرد مثلا درگیر شدیم ) ، میگم هیچی تعریف میکرد رستوران غذا خوردین و اینا ، میگه غذا بیار گفتم بچه گفت غذا خوردید