بیشترعقد میموندم فقط همین
من بعد عقد نرفتم خونشون ساکن شم (توشهر اونادانشجو بودم)خوابگاه موندم واخرهفته ها پنج شنبه وجمعه میرفتم اونجا علیرغم اصرارهای فراوونشون.به نظرم خیلی بهتر بودخیلی تحویلم میگرفتن
خیلی خوبه حرفاتون منم عقدم بگید تا یاد بگیرم
اگه برمیگشتم به اون دوران سخت،باخانواده همسرم همونطوری رفتار میکردم،رسمی ولی مهربون.الان هم بعد ده سال همینطورم.
اما درمورد همسرم سعی میکردم صبورتر اما باسیاست تر رفتار کنم،خانوادمو درجریان همه چیز نمیزاشتم، رفتارهای بچگانه کمتر نشون میدادم از خودم.البته کم سن و بی تجربه بودم خیییلی
اگر ب عقب برمیگشتم هیچوقت ازدواج نمیکردم با شوهرم مث سگ پشیمانم الان.
ولی دیگع خیلی دیره.میخوام خودمو راحت کنم.
بجز طلاق ب هیچ چیزدیگه ای فکرنمیکنم.
خداروشکر من هیچوقت نموندم خونشون شبا
رفت و امد کمی داشتم
ولی کاش کمتر شکایت مادرشو بهش میکردم از اول خودمو بد نمیکردم
ب شوهرم كمتر محل ميدادم
با مادر ش كمتر گرم ميگرفتم
خيليم كمك نميكردم ك توقعي بشن
عين غريبه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
