"شعری از زبان خدا به قلم استاد سپهریِ عزیز"
" کمی طولانی هست، اما ارزش خوندن داره:) امیدوارم بخونین و لذت ببرین♡"
منم زیبا، که زیبا بندهام را دوست میدارم:)
تو بگشا گوشِ دل، پروردگارت با تو میگوید:
تو را در بیکران دنیای تنهایان، رهایت من نخواهم کرد!
رها کن غیر من را، آشتی کن با خدای خود؛ تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هرکس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزِ من، خدایی خوب میدانم. تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن، که من چشمان اشک آلودهت را دوست میدارم...
طلب کن خالق خود را، بجو ما را، تو خواهی یافت، که ●عاشق میشوی برما و عاشق میشویم بر تو:)●؛ که وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم: خدایی عالمی دارد!
تویی زیباتر از خورشیدِ زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم؛ که دنیا بی تو چیزی چون تو را کم داشت؛ وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم؛ مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟! هزاران توبهات را گرچه بشکستی؛
ببینم، من تو را از درگهم راندم؟ که میترسانتت از من؟!
رها کن آن خدایِ دور! آن نامهربان معبود! آن مخلوق خود را! این منم پروردگارِ مهربانت، خالقت!
اینک صدایم کن مرا؛ با قطره' اشکی به پیش آور دو دست خالی خود را، با زبان بستهات کاری ندارم، لیک غوغای دلِ بشکستهات را من شنیدم! ●غریبِ این زمینِ خاکیام:)●
آیا عزیزم حاجتی داری؟ بگو! جز من، کسِ دیگر نمیفهمد! به نجوایی صدایم کن، بدان آغوشِ من باز است؛
قسم بر عاشقانِ پاکِ باایمان، قسم بر اسبهای خسته در میدان، تورا در بهترین اوقات آوردم، قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من، قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور، قسم بر اخترانِ روشن اما دور!
رهایت من نخواهم کرد؛ برای درک آغوشم، شروع کن! ●یک قدم با تو، تمام گام های ماندهاش با من:)●
" تورا در بیکران دنیایِ تنهایان، رهایت من نخواهم کرد"