شوهر م اومد خواستگاریم سنش بالا بود ۳۶ سالش بود شغل و پول و موقعیت خوبی داشت منم شاغل بودم ۳۰ سالم بود از دوران عقد فهمیدم سرده گفتم شاید خدادادیه ولی فهمیدم نخیر خیلی هم احساساتی و خونگرمه فقط با من اینجوریه تو شش ماه که عقد بودیم بهم دستم نزد بعد عروسی بهتر شد ولی نسبت به بقیه مردها خیلی سرد بود بعداز به دنیا اومدن پسرم که دیگه یخ یخ یه بار با مادرش دعوا کردم اون گفت پسرمن اصلا زن نمیخواسته خدا تومن پول دعا نویس دادم که آوردمش خواستگاریت بعد ۱۵ سال که از نامزدش جدا شده زن گرفته هنوزم برا نامزدش دلش کبابه چرا زن نمیخواسته اومده زن گرفته از اون روز از خانوادش متنفرم و همش نفرینشون میکنم