زودتر رفتم خونه مادرشوهرم مثلا خودشیرینی کنم
کل کارا رو خودم کردم نذاشتم مادرشوهرم دست به سیاه و سفید بزنه برای دوازده تا مهمون تدارک دیدم از غذا و سالاد و دسر و شیرینی ای که خودم پختم لبو کدو و هرچیزی که فکرش کنید خودم رفتم درست کردم و تو تنهاییمون مادرشوهرم خیلی باهام خوب رفتار میکرد و کلی تشکر کرد ازم به محض اینکه دختراش و داماداش و عروس دیگش خلاصه فکوفامیلش دید چند دقه با اونا حرف زدن و بعد دیگه رفتارش با من عوض شد
بعد رفتم اتاق از قصد گریه کردم تا شوهرم بفهمه اومد گفت چشمات چرا قرمز شده منم گفتم برو از ننه و ابجیای افریطت بپرس اینهمه کار کردم بعد اومدن نیشخند میزنن و همش ایراد میگیرن
ماهیت مزه سیرابی میده ژلت چرا خوب تزئین نکردی شیرینی هات سوخته همش تیکه
بعد شوهرم عصبانی شد یه سیلی محکم زد گوشم گفت میدونم تو پیاز داغشو زیاد کردی بعد اونا هم فهمیدن منو زد و غیبت میکردن و میخندیدن حالم خیلی بد شد و جمع کردم رفتم خونه مامانم اونجا گفتن چیشده منم داستان تعریف کردم مامانم گفت حقته تا تو باشی نری کلفتی واس اونا