+تاحالا فکرکردی که چجوری بمیری؟!
_آره!بارهاوبارها،تو چطور؟! دوست داشتی چجوری بمیری؟!
+خب منم مثل بقیه آدم ها دوست دارم وقتی مُسن شدم کنارعزیزانم،توی آرامش بمیرم،بنظرم انتخاب خوبیه،تو چی؟!
_من میخوام تو آرواره های کوسه بمیرم.
+بازم چرت و پرت گفتی؟!خب دلیلت چیه؟! میخوای غواص بشی؟!
_من مرگ های شیرین وآرام وپرازآرامش درحالی که داخل خانه سالمندان یاداخل خانه خودم در حالی که شکمم پرازغذای ناهارمه وپتوموتا روی سرم کشیدمودوست ندارم.
+جالب شد،خب چرا؟!
_نمیدونم.چرا باید یک همچین چیزی باشه؟! چرابایدتاآخر،آخرش کلیشه ای و گوگولی تمام بشه؟!یک زندگی خسته کننده وآرام با یک کمی فرازوفرود،خب که چی؟!چرا در حال زندگی کردن نباشیم؟!چرا مرگمون رو با تمام وجود حس نکنیم؟!چرا باید براش آماده باشیم؟!چرا در حال تجربه کردن نمیریم؟!به قول تو میتونیم آخرین لحظات عمرمون داخل اقیانوس از دست یک کوسه فرار کنیم،یاروی یک ترن هوایی خیلی بلندازشادی جیغ بزنیم،یاچند لحظه قبل مرگمون باتمام وجود داخل خونمون دادنزنیم وآوازبخوانیم؟!چرا ا/آخرین روز،زندگیمون روزی نباشه که سرکاروپیچوندیم وباکسایی که دوسشون داریم وقت گذروندیم و پیتزا خوردیم؟!چرا در حین تجربه کردن نمیریم؟!چرا توی یک روزخسته کننده درحالی که داریم میدوییم به هدف اینکه یک روزی توآرامش باشیم سکته کنیم وتمام؟! به قول تودارفانی خودش تصمیم میگیره کی وداع ناممونو صادر کنه،اما خب،درنهایت این مهمه که هرلحظه ممکنه بمیری،اما اگه هر لحظه درحال زندگی کردن باشی هر لحظه که بمیری انگار داخل آرواره های کوسه مردی،میفهمی چی میگم؟!
+نه نمیفهممت،خب چرابایداینجوری باشه؟!
_ببین موضوع اون مرگه نیست.موضوع این هست که اون لحظه ازخودت راضی باشی،از تجربه هات،از خواسته هات،از انتخابات خوشحال باشی،یک جوری زندگی کنی که مرگت پر از زندگی باشه،زندگیت یک جوری باشه که وقتی مردی ذهنت پراز اِی کاش ها نشه،آنقدردرگیر باشی که به اِی کاش هات فکرنکنی،انگارکه داخل آرواره های کوسه مردی،درحال تجربه کردن،نظرت چیه؟!
+من تمساح راترجیح میدم.
_چی؟
+میدونی تمساح هاقبل کشتن طُعمشون میچرخن وطُعمه رو میچرخونن،هیجان انگیزنیست؟!قبل مرگت یک دورهم میزنی.
_احمق:)
