خواهرا میشه لطفاچمددقیقه وقت بزارین خیلی دلم پره هیشکیو ندارم باهاش درد و دل کنم حرفامو بزنم از استرس ریزش موشدید گرفتم موهام توااین سن سفیدشده درصورتی که اصلا ارثی نیست من ۱۷سالمه متاهلم سنتی ازدواج کردم مجبورم نکردن ولی به خاست خودمم نبود ما باهم اصلا تفاهم نداریم من یه دختر که واسه همه چی ذوق داره اون یکی کع هیچی براش مهم نیست من دوست دارم باهم وقت بگذرونیم حرف بزنیم بیرون بریم ولی اون دوست داره باکارش کاری نداسته باشم فقط از سرکارمیادشام بخوره بخوابه نامزدی وازدواج ۴ساله که تاحالا یه کادو واسه من نگرفته حتی چندین باردیگه خودم بهش گفتم یه بازار یه خرید تاحالا باهم نرفتیم من اصلا سلیقشو نمیدونم حتی بداخلاقه دست بزن داره بددهنه هیچ روزی نبوده که ما دعوا نکرده باشیم دیگه واقعا نمیکشم بریدم بعضی وقتا میگم شاید مشکل از منم هست ولی به این فکر میکنم ازاولم همین بوده حتی خرید نامزدی عقدنبود مامانش نزاشت که بااخلاقش آشنا نشم نامزدی تاعقدما۲ماه کشیدنزاستن حتی تلفنی ام حرف بزنیم تواین مدت من خیلی بچه بودم و اصلا عقلم نمیرسید۱۳سالم بودخانوادم نمیدونم چرااین کارو کردن بامن بامشاوره حرف زدم هرکاری کردم که زندگیم خراب نشه حتی مشاورم گفت مشکلات تا۱سال اول زندگی حل میشن تابچه نداری جداشو ولی مشکل من اینه خانوادم پشتم نیستن میرم خونشون برای قهرجلوسوهرم میگن پاشو برواینجانمون بجای اینکه پشتم باشن درصورتی که میدونن حق بامنه منو جلوهمسرم محکوم میکنن زارمیزنم میگم چرا آخه اینکارو میکنید بامن مگه من از خونتون نیستم که منوکتک زده تشویقش میکنین میگین حتماکاری کردی میگن مردم میگن تشویقش کردن پشتشو گرفتن که قهرکرده شوهرم بادیدن این رفتار تااتفاقی میفته کوچیک یابزرگ زنگ میزنه مامانم من واقعاتحمل ادامه دادن ندارم بریدم هیچ راهی ام ندارم خیلی وقتابه خودکشی فکرمیکنم قیافه مامانم بابام میادجلوچشمم ولی میگم ایناان که این بلاروسرمن اوردن