حدود یه ساله نشسته خونه بیکار و بی عار .ده ساله ازدواج کردیم دریغ از یه میلیون پس انداز.هنوزم مستأجریم .تا یه سال پیش همش دو سه روز یه بار میرفت مسافر کشی و تا پول توی جیبش تموم میشد دوباره میرفت و....یه ساله که من شاغل شدم دیگه رسما نشسته خونه . به خدا دیگه روانی شدم همش استرس همش فکر و خیال همش حساب و کتاب که تا سر ماه حقوقم میرسه یا نه.عصبی شدم . از اینکه انقد بیخیال و بی فکره دارم دیوونه میشم.تا چیزیم میگم میگه داری سرکوفت میزنی و یا به ناحق میگه هر چی در میاری خرج خودت میکنی.درک و شعورش خیلی پایینه.28 سالمه از زندگی باهاش هیچی نفهمیدم عین یه گل پژمرده شدم.خسته ام....