۱۷
یک سالی بود توی اون خونه بودیم با خودم میگفتم سال دیگه سند میزنن همینجا رو و میشه برا خودمون...
اما یه شب شوهرم گفت عموم خونه رو فروخته پدر زنش(که دو تا واحد بغلی هم برای اون بود و خودشونم همونجا زندگی میکردن)
و گفت ما مستاجر پدرزن عموم شدیم و باید کرایه بدیم...
قشنگ حس کردم داغون شدم
یه مدتی گذشت و پای شوهرم سر کارش شکست،خیلی بی پول بودیم چون سر کار نمیرفت که حقوق بیاره،
مادرشوهرم و دخترش هم همش میومدن خونمون و کم کم یخچالمونم خالی شد...
زنگ زدیم به مادرشوهرم اینا گفتن الان میریم سی هزار تومن کارت به کارت میکنیم...
شوهرمم گفت نه زحمت نکشید سی هزار تومن برم پایین نون بخرم بیام تمومه و قطع کرد...
زنگ زدم بابام که تازه آشتی کرده بود با مامانم و اومده بود تهران و زن هم نگرفته بود،
صبحش برامون سیصد هزار تومن اورد و ما یه کمی وسیله خریدیم
حالا یه روز پدرشوهرم اینا یه مرغ گرفتن دستشون اومدن خونمون،
سر بریدن مثلا برای شوهرم
رفتنی مادرشوهرم گفت این مرغو نگه دار دفعه بعدی اومدیم فسنجون درست کنیم بخوریم....
برای عصایی که برای شوهرمم خریدن پولشو گرفتن ازمون
یه بار در پایین باز بود مستقیم اومدن بالا نگفتن شاید کسی لخته یهو در بالا رو زدن
منم داداشم اومده بود شوهرمو ببره دکتر و قلیون هم اورده بود بکشن یهو رسیدن اونا
قلیونو دیدن صورتشونو جمع کردن رفتن تو قیافه
ما رفتیم دکتر و گفتن باید برید بیمارستان میلاد پیش فلان دکتر برای فرداش به زور وقت گرفتیم و رفتیم از صبح بیمارستان بعد از ظهر نوبت شوهرم شد
رفتیم داخل دکتر گفت باید پاتو قطع کنم و نمیشه درستش کرد و... شوهرم با اون پا میدویید و دکترو فحش میداد منو داداشمم پشتش
شوهرم زنگ زد به باباش اینا بگه
پدرش میگفت حقته تو شیشه کشی بایدم قطع کنن تو وقتی میشینی قلیون میکشی پس شیشه هم میکشی معتاد و... (حالا پدرشوهرم مثل... تریاک میکشه و بسته بسته قرص خواب میخوره ها)
خلاصه پای شوهرمم خوب شد و شوهرمم بعد این اتفاقات باهام بهتر شد یه جورایی عاشقم شد،نفسش برام میرفت چون دید همه جوره پاش هستم...
چند سال اول نامزدیم و یک سال بعد عروسیم هرچی کار کرد بدهی صدو خورده ای میلیونی پدرشو داد
بعد اول خدا بعد عموش کمک کردن ما یه خونه خریدیم...
وقتی اومدیم اینجا گفتم دیگه وقت بچس،چون شوهرم نشون داد مرد خوبیه،و کاری و سالمه،
و منم خب دوسش داشتم....
خلاصه رفتم دکترو چکاپ و... مشکلی نبود اقدام کردم شد یکسال خبری نشد،رفتم پیش یه دکتر بهتر گفت تخمک گذاریت ضعیفه فقط و با یه دوره دارو حل میشه...
خانواده شوهرم خبر نداشتن و شده بود سه سال بعد عروسیم
خواهرشوهرم شروع کرد فلان چیزا رو بخر بخور برای رحم های عقیم خـــیــــــلــــــــے خوبه...
میگفت من سر بچه اولم این هفته اقدام کردم هفته بعد بی بی چکم مثبت شد و ...
من چون راه دکتر دور بود با تنبلی میرفتم و میومدم
دکترمم خودش میگفت سنت کمه بچه میخوای چیکار به فامیلات بگو فعلا نمیشه برو پی عشق و حالت ولی گفتم بهم توهین میکنن و...
بیست ماه بعد با دارو باردار شدم که خواهرشوهرمم دختر دومشو باردار بود
کل خوشیم یازده روز بود بعد جواب آزمایش مثبت ،یازده روز بعد سقط شد...