ی بار برای خواهر بزرگم ی خاستگار اومد خواهر کوچیکم توی اتاق خواب بود منم هی میرفتم پذیرایی میکردم و گفتم اگه بیدار شد براش لباس و روسری ببرم اما کل زمان خاستگاری خواب بود بعد که مهمونا رفتن اومد گفت من از اولش بیدار بودم ی جوری که مثلا خوابه تاب خورده بود و پتو رو کشیده بود روی سرش ولی بازم خوب تونسته بود نخنده من اگه بودم منفجر میشدم و نمیتونستم تحمل کنم