مثلا وقتی ۱۱ سالم بود یادمه محرم بود مام رفتیم دسته و سینه زنی رو ببینیم یادمه به مامانم پیله کردم یکم بیشتر بمونیم شروع کردم گریه کردن التماس کردن همونجا وسط خیابون پاشو اورد بالا یه لگد زد به پهلوم بردم خونه همون دم در حیاط شروع کرد غر غر کردن بابامم فهمید گرفتم از موهام کشیدم تو حیاط افتادم زمین اینقدر با لگد زد تو شکمم دست پاهام دیگه نا بلند شدن نداشتم فقط جلوی صورتمو گرفتم نخوره تو صورتم
الان ک دارم انارو تایپ میکنم ضربان قلبم رفت بالا 🙂