بالاخره بعد یک مدت بغضم میترکه و یاد کاراش ک میوفتم ازش متنفر میشم
نمیخام ناشکری کنم، شوهرم خوب و کاریه اما خنگه
حواسش بهم نیست، تو این نه ماه بارداریم یکبار نشد بگه ت حالت خوب نیست بیا بریم دورت بدم، فقط خونوادم جمعم کردن و هوامو داشتن
اینقد کهوای داداششو مادرشو داره و بفکرشونه، دغدغه منو نداره
حتی گریه های من براش مهم نیست، میپرسه چیشذه میگم هیچی دیگ بیخیال میره میخابع
چیکارش کنم؟ خسته شدم😭😩