خودمم نمدونم از نامزدی ما پنج سال میگذره تالان ک بچه دارم
همون موقع ها بهش مبگفتم بالاچشت ابزو سرش میزذ ب دیوار ظرف خورد میکرد منو میزد من خانواذه ای نداشتم پشتم باشن ازنم همش میگف دوستتدارم ببخش
تالان که بارها تکرار کرد قبلا بچم کوچیک بود زیاذ ناراحت نمیشدم الان دوسالش میترسه من دام میکیرع
امشب واقعا کاری نکردم فقط بهم گفت چقد اسکلی گفتم خودتی جلو بچع هم گلوم فشار داد هم دستام گفت میشکنم دستت
یهو گوشی اورد بزنع توسرم گفنم توروخدا نکن بچع گناع داره رفت بیرون گفتم چرا اینکارا میکنی خسته شدم میگه برو که میزنم بمیری نمیدونم