من پدرمادرمهمیشه بدون خبر دادن میان
ببین الان یه سریا میگن من بابامو از دست دادم برو خداروشکر کن
لطفا نیاین بگین این حرفارو مرسی
مثلا یکبار ما ساعت سه بعد از ظهر خواب بودیم
مامانم اینا اومدن زنگ زدن من فکر کردم پست چی هست منتظر بسته هم نبودم گفتم حالا مادرشوهرم باز میکنه ( تو یه ساختمونیم)
بعد مامان اینام اومدن بالا و از اونجایی در اوجبدشانسی هستم کلید در واحد جلوی در بوده باز کردن اومدن داخل و ما رو صدا میزدن
بخدا گفتم مامان یکم صبر میکردین من داشتم بلند میشدم یوقت تابی چیزی پوشیدم…
یا مثلا یهو ساعت ۸ صبح زنگ میزنن
دیگه من تامیام جمع و جور کنم میان بالا بعد خیلی بابام بهم چیز میگه اینه رو دستمال بکش اینجا روتمیز کن
شوهرمم میگه خودت قضیه رو حل کن یعنی چه ما خوابیم یهو میان
ساعت بد هم میان اگه نیم ساعت زودتر خبر بدن هم ما فرصت داریم تمیز کنیم بیدار بشیم اما هزاارر بار به بابام گفتم باباجون نیم ساعت زودتر زنگ بزنین دوباره چند روز بعد ۴ میان و میگن عه خواب بودی؟ خب باید بیدار میشدی دیگه نمیدونم چیکار کنم شوهرمم بد لج کرده میگه این دفعه حق نداری درو باز کنی
بابات طلبکاره تو خونه من به من میگه چرا خواب بودی خب دلم خواست بخوابم( شوهرم همیشه سرکاره همیشششششه میگم بدشانسیم اونروز محل کارشون برق ها رفته بود اومد خونه تا خوابید بابام زنگ ایفون رو زد) بعد بهش میگفت چرا میخوابی