دو ماهی میشه یه دغدغه فکری شدید دارم که مربوط به کارم میشه و هردومون درگیر شدیم،
امروز دعوا کردیم
چون شوهر من کلا خیلی سرد هس،علاوه بر اینکه یه قربون صدقه م نمیره،جملات عاطفی و عاشقانه و ج،سی که اصلا نمیگه
سمتم هم که میاد یا مثه پیر مردا میبوسه منو،یا ادای بچه ها رو در میاره
امروز باهاش دعوا کردم،گفتم دیشب بهت گفتم رابطه داشته باشیم،چرا کفتی باشه بعد رفتی خوابیدی
(گفتنش برام سخت بود ولی دیگه مجبور شدم،)
میگه تو دیدی من خسته بودم
گفتم خب بحای باشه میکفتی خسته م
بعد دیگه دعوا کردیم و نامه های کاریمو پاره کرد
منم کتا ب شو پاره کردم،و اونم هلم داد
گفتم مگه قول ندادی دیگه دست روم بلند نکنی
گفت اولین بار بود
گفتم همه ی بی حرمتی ها اولین بار رو تو شروع کردی و دیگه برای همیشه حرمت ها شکست،الانم همه ش قول میدی و زیرش میزنی و توی دعوا یادت میره کاملا