من مادر بزرگم پسر نداشت فقط مادرمو داشتن چن بار صاحب بچه شده بودن ولی از دست دادن.پدر بزرگمم توی جوونی فوت میشه. پدرم به اصرار مادر بزرگمو آورده بود پیش خودش عین مادرش از مواظبت میکرد حدود ۳۰ سال با ما زندگی کرد.خیلیم به دلش راه می اومدن چون شوهرشو از دست داد بود پسرای عموهای مادر اموال شو از چنگشون در آورده بودن
خلاصه اینکه زن خیلی پولداری بود ولی به یکباره هم همسرشون از دست داد هم اموال شو .ما بچه بودیم میدیدم اگه مادرم یه اخم به مادرش میکرد پدرم شاکی می‌شود.
و الان جالب اینجاست همسرم و دامادمون خیلی کارا برا پدر و مادرم میکنن.پدرم مریض بود بيمارستان بود فقط همسرم میرفت بالا سر نمیذاشت کسی دیگه ای بره.از اون طرفم مادرم افسرده شده بودم بازم همین طور شوهر خواهرم خودش به آب و آتیش زد برای ویزا گرفتن مادرم
خداروشکر چه خوب
کارما وجود داره ولی انگار قوانین عجیب و غریب داره
یه گروهی یه شخص رو خیلی میکوبیدن تو سر من از هر نظر
منم هربار دلم می‌شکست و میگفتم خدایا کمک کن منم فلان شرایط رو داشته باشم دیگه کسی آزارم نده
گذشت و گذشت خدا به من کمک نکرد بهتر بشه شرایطم ولی اون شخص رو خیلی پایین کشید
خیلی ممنونم عزیزم.من مادر بزرگم اواخر عمرش بیمار شد و واقعا تحملش سخت شده بود ولی پدرم خیلی مواظبش بود تا آخرین لحظه مرگش مادرم و پدرم پیشش بودن .مادر بعدا بهم گفت استرس مراسم مادرمو داشتم فکر میکردم هیچ مراسمی نخواهد داشت ولی پدرم از جیب خودش بهترین مراسم و تالار رو براش گرفت.
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
14 ثانیه پیش
16 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
