(دو)
خلاصه دو س ماهی گذشت و مربی پیدا شد ماه آخر بود ک قرار شد حقوقمو بده تو این سه ماه دو بار تنها همو دیده بودیم واس حقوق اونم در حد پنج دقیقا جلو باشگاه ماه آخر اسفند بود ب شدت سرد بود من کلا تو زمستون چشمام کلی اشک میدن اون شبم همینجوری بود چشمم از تو ماشین رفت ی دستمال آورد واسم و بهم گفت خیلی سرده بیا برسونمت ک گفتم نه و فلان گفت بیا بریم ی چیزی بخوریم گفتم ن مامان بابام نگران میشن گفت من زنگ میزنم بهشون میگم با منی خیالشون راحت بشه نترس و فلان گفتم نه خودم میرم خلاصه خودم رفتم با اتوبوس و بم گفت رسیدم خونه بش خبر بدم چون دیر وقته ساعت هشت شب بود تا رسیدم شد همون هشت و نیم
لباسامو عوض کردم و نشسته بودم رو مبل گوشیمم شارژ نداشت زدم تو شارژ و یادم شد خبر بدم
ساعت نه بود ک زنگ زد ب مامانم فقط پرسید نیلو رسیده خونه حالش خوبه؟!-
مامانم گفت آره واس چی گفت هرچی اصرار کردم برسونمش دیر وقته قبول نکرده خلاصه قطع کرد منم تو تل آن شدم دیدم واسم ی قلب بنفش فرستاده(نام کاربریم🙃❤️🩹)
اون زمانا معنی بدی نداشت صرفا چون رنگ مورد علاقم بود فرستاده بود
خلاصه شروع شد از همون شب گفت دختر خالشو اصلا دوست نداره و عاشق من شده و اگه قبول کنم ی مدت باش دوست باشم میاد خاستگاریم و نشون رو بهم میزنه
من دوسش داشتم واقعا ولی بش گفتم خب دختر حالت گناه داره اسکرین شات چتاشونو فرستاد ک هزار بار بش گفته بود من دوست ندارم و یکی دیگ رو دوس دارم برو ب خانواده ها بگو نشون رو بهم بزنن
ک متوجه شدم واقعا من باعث خراب کردن رابطشون نیستم
خلاصه ما شیش ماه دوست بودیم ک خانواده من فهمیدم و از اونجایی ک باباهامون باهم صمیمی بودن رفتن بیرون و حرف زدن تصمیم بر این شد ک یا کلا قطع رابطه کنیم یا جدی بشه تو خونه اونا جنگ جهانی شده بود چون باید نشون رو بهم میزدن و میومد منو نشون کنه بعد منم ترسیدم گفتم اونو نمیخوای ک نشونت بوده منو هم ول میکنی و ازین چیزا اونم خیلی شکاک بود کلی بم تهمت زد و توهین کرد ما کلا کات کردیم رفت و آمد خانواده ها قطع شد و همه چیز تموم شد