مجردم من توعالم خودم بودم ظهر امرور نفهمیدم خواهرم گفت برو عقب بهو دیدم داد بیدا اره ابن دخترت از عمد اینکار میکنه منم دفاع کردم ازخودم گفتم کاریت ندارم عزیزم چیکارت دارم نفهمیدم چی گفتی کردش دعوا هرچی ازدهنش دراومد گفت مادرم بخاطر داداشات ساکت باش هرجی گفت زدت کشتت بخازر داداشات ساکت باش گفتم خوب شما برین بیرون چرا من میکنین عروسک ک اینکار بکنین ازخونه کردم بیرون از ۲ ظهر بیرون بودم تا ۴ نیم عصر ک بعد رفتم سرکار خونه من برو بیرون دلم خیلی گرفت دلم برا بیکسیم بد گرفت منت لقمه نون بزارن بعد بیرونت کنن دلم طوری گرفت ک رو کردم خدا گفتم توکه جات خوبه خوش باشی منم ک اوارم