عزیزم جاری من رفت باشوهزم حرف زد و نصیحتش کرد که زنتو تو جمع خون‌وادت خراب نکن که خواهرت پیام داده فضولی کرده
چیزی که من خودم نتونستم بگم جاریم جرئت کرد گفت بعدشم من صمیمی زیاد نیستم که در حد رفت آمد حفظ احترام این چیزا و اینکه میگه چرا دلخوری گفتم اینا دلیلاشه
گفت‌بمن کامل نگفتند تورو مقصر جلوه دادند فقط
خداوکیلی کمشون نذاشتم ولی خیلی اذیت کردن منم چن وقته فهمیدم نباید باهاشون ارتباط داشته باشم ،فوق العاده حسودن و چشم تنگ ولی واقعا هرچی خودمونو جمع میکنیم بازم ردپاشون تو زندگی و روابط ما هست منم آخرین تصمیمی ک گرفتم همین بود ب همسرمم گفتم جدا شیم برو پیششون بلکه دست از سر هممون بردارن و بتونیم نفس بکشیم،ولی دلم هزار تیکه شده میدونم خدا هست و میبینه
ماشالله🧿🧿 طفلک شوهرم برا رفاه ما همه کاری کرد نتونستن ببینن ،چون کم ما نمیذاشت همه کاری کردن الان ما تو زندگیمون ب مشکل اقتصادی خوردیم کنارش موندم ولی خیلی شیک گفتن برو جدا شو برا چی موندی ،من جوابشونو دادم و باز تمحل کردم تا بلکه با هم بسازیم دوباره ،ولی بازم ولکن نیستن
اره مربضن
همین الان مادرشوهرم زنگ زده شوهرم حال پسرم پرسید بدون اینکه بگه زنت چطوره یا حال منو بپرسه
درحالیکه من باوجود این ناراحتی ها هر هفته بهش زنگ میزدم حالشو می‌پرسیدم میگفتم بیاین خونمون همین دو روز پیش زنگ زدم گفتم من و پسرم هردو مریضیم
تلفن که قطع شد به شوهرم گفتم همیشه حال مادرتو میپرسم تعارف میکنم بیاد دو روز پیش گفتم ما مریضیم
زنگ زده حال بچه رو می‌پرسه از زنت نمیپرسه که چطوره تازه باردارم هستم
گفتم منم دیگه زنگ نمی‌زنم به هیچکس
شوهرم که هیچی نگفت
مواظب خودت باش عزیزم. وقتی شوهرت هیچی نمیگه یعنی حرف شما براش مهم نیست واز مادرش راصیه. البته کاری هم نمیتونه بکنه. ولی من ازوقتی اینجوری دیدم سعی میکنم اولویت زندگیم فقط خودم وبچه ام باشیم. خدابزرگه. اونموقع که میگن دختر بدنیانیاد به خاطر این نامردیهای روزگاره. خداکمکت کنه به سلامتی هم نینی بدنیابیاد
راستش من تجربه ندارم چندان
ولی طبق تجربه های زیسته بقیه میگم
همیشه دوری و دوستی خوبه
صمیمیت زیاد نباشه
هیچوقت بد خانواده همسرت و پیش همسرت نگو
@tita
کسی میتونه تگش کنه
یاد گرفتم حرفم‌رک بگم بدون بی‌احترامی اینجور دلخوری کمتر پیش میاد
طفلی تو ...ایشالا همه چی واست درست میشه ...خدایی نقش خانواده تو بهبود و گرمی زندگی خیلی مهمه .شاید باورت نشه بخدا نمی‌خوام مثلا کلاس بزارم یکساعت پیش پدرشوهرم زنگ زد بشوهرم گفت دندونای زنتو کامل درست کن که ۲مدل نباشه اینهمه زحمت کشیده و درد کشیده نتیجش خوب باشه ...چون من دندونامو ایمپلنتکردم منظورش این بود بقیه رو لمینت کنم که جنساشون مث هم سرامیکی باشه و دندونام دو مدلع نشه ...جدا به توصیه ی شوهرم با منم صحبت کرد که دندوناتو یکدست درست کن که از قشنگیش نیفته..تا این حد خواسشون به من هست و مواظبمن ....خیلی پدرشوهرمو دوست دارم خیلی خوبه
من چیزی که تو این چندسال بهش رسیدم اینه که هرچی رفت و آمد کمتر باشه و به اصطلاح دوری و دوستی باشه هم احترامت بیشتره هم رابطه ها بهتر هس... اگه زود به زود و دم به دیقه خونه مادرشوهر باشیم هم توقعاتشون از عروس بالامیره و هم ممکنه تو مواردی حرمتها ازبین بره... بهتره که یه رودربایسی بینمون باشه
بیش از حد با خانواده شوهر صمیمی نشیم و یه حدو حدودی بینمون باشه
همه مسائل و خرید و ریز زندگیمونو بهشون نگیم
اگه تو مواردی باهاشون اختلاف نظر داریم و یا حتی ممکنه از اعضای خانواده شوهر از یکی خوشمون نیاد، نباید تو رفتار مشخصا نشون بدیم که فلانی من با تو دشمنم
باید باسیاست رفتار کرد
اگه هم حرفی چیزی بین ما و خانواده شوهر پیش میاد یاحرفی میزنن که بهمون برمیخوره و ناراحت میشیم سریع نزاریم کف دست شوهر.. وهرچی شد بهش نگیم.. خودمون حل کنیم... بد خانوادش روهم پیشش نگیم
من مجردم ولی با اون خانم ک گفتن الکی اصابتونو خورد نکنید خیلی موافقم این تو محیط کار هم صادقه
