چند وقت پیش یک اشنایی به ابجیم گفت برو بچه خواهر شوهرش ببینه اگه نظرش اوکی بود معرفی کنه ابجی منم رفت از طرز برخورد پسره خوشش اومد گفت مشکلی نیست با همکارش که فامیل دور اقا بوده به شوخی گفته داریم اگه خدا می خواد فامیل میشیم به گوش اقا میرسه این اقا هم قسم که من جایی نرفتم خواستگاری تا روز موعد می رسه اشنا به اقا میگه یک کیس مناسب دارم مشخصات ابجی من می ده اقا میگه نه این خانم هول ازدواج داشته هنوز من خبر نداشتم دیگه رفته گفته حتی حاظر نشده ابجی من ببینه