من دوساله عقدم عروسی نکردم نزدیک عروسیمون بود ک اختلافات با شوهرم بالا گرفت سر اینک کلا عصبی میشه کنترل نداره بددهنی میکنه فوش میده ازخونه مادرش بیرونم میکرد ی بارم باچاقو تهدید کرد خانوادمو ک رفته بودن شب اخر وسایلمو بیارن دیگ منم شکایت کردم انداختنش بازداشتگاه با وثیقه بیرونه و مهریه و نفقه و طلاقمم زدم
دوماه خبری ازشون نبود تا چند شب پیش شوهرم زنگ زد ک پشیمونم نمیتونم طلاقت بدم عاشقتم بدون تو مرده متحرک شدم پشیمونم جفتمون اشتباه داشتیم بیا درستش کنیم دیگ ن غیرت دارم ن ابرو دارم هیچی ندارم خودمو خورد کردم زنگ زدم ازاین حرفا.منم گفتم اول مشاوره باید بریم قبول کرد گف باشه هرجای دنیا بگی میام.ی شرط دیگمم حق طلاقه باید بهم بده ک هنو نگفتم بهش
توجلسه مشاوره قراره بگم یکی ام اینک خونشو باید از طبقه بالای مامانش ببره جای دیگ
اگ قبول نکنه منم جدا میشم.شما بودین جای من چیکار میکردین؟ کارم درسته ب نظر شماها؟فرصت دادن درسته یا غلط
فرصتم دادم چون میدونم ک خب مسلما منم اشتباهاتی داشتم