حج پدر بزرگم

بله از سادات بزرگ اردبیل بودن

اینها که کلا منطقه ی ما معروف بودن پدربزرگ همسر من میشه عموی بابام تعریف میکرد می‌گفت یک بار مادر بقالی فلانی نشسته بودیم  دیدیم آقا یهو چشمانشو بست  شانه شو به طرف زمین برد وبا فشار زیاد می‌گفت یا جدا یا جدا جدشونو صدا میکردن میگه ما فکر کردیم داره از خودش ساده بازی میاره یا مسخره بازی می‌کنه هر چی صداش کردیم میگهجواب نمی‌داد بعد چند دقیقه میگه با قامت ایستاده وایستادن ازش پرسیدم چیکار میکنی یه غریبه ببینه فکر میکنیم نعوذ بالله صدا احمقی  گفت در مسیر گیلان به اردبیل یک نفر بار برنج می آورد یه اسبش نزدیک بود به دره بی افته جد منو صدا کرد رفتم به کمکش  میگه وقتی آستین پیراهنشو داد بالا دیدیم قرمز شده مثل نعل اسب میگه بیشترا شروع کردن به مسخره بازی وتهمت زدن به آقاسیددوروز بعد دیدیم یک اسب سواری آدرس خانه ی آقا میگیره وماجرا تعریف کرد که اسبم از دره داشت سقوط میکرد من از جد آقا کمک خواستم اونجا انگار یکی اسبو از دره کشید بالا حالا آمدم نذر آقا رو بدم 

یه بار هم میگه نشسته بودیم تو کوچه دیدم یک نفر یک اسب آورد آقا آقا این اسب نذر شماست می‌گفت آقا گفت این اسب دزدیه الان هم آدما ی خان روستای دیگه دنبالشن گفت قسم خورد نه وفلان آقا بهش گفت اسب رها کن بره اگر سالم برگشت مال من نذرت قبول اگر نه دزدیه میگه اسب ول کرد تا رفت اون جوب چنان محکم خورد زمین اسبه جون داد

بله خیلی از این موارد تو خانواده ی مادرم بوده مثلاً عمه ی مامان گوهر خانم خدا بیامورزش نام داشت این عمه مامان با پسرش عمه اش ازدواج کرده بود میگن یه برادر شوهر داشته به اسم سید ابوالفضل اون زمان که با اسب وقاطر می‌رفتند کربلا این بنده خدا هم رفته بود اون زمان نه تلفنی نه نامه ای که از هم خبر بگیرن مادر سید ابوالفضل از جلوی سقاخانه روستا رد میشه یهو صدا میاد بی بی برو با آقا بگو  امروزو تاریخ شهادت سید ابوالفضل قرار بده بنده خدا مادر ه فکر می‌کنه خوف برداشت برای بار دوم می‌شنوه فکر می‌کنه توهم زد برای بار سوم صدا میاد فرار می‌کنه ماجرا را برای پدرشون که میشه پدر پدربزرگ مادرم تعریف میکنن  آقا همان جان میگن انا لله و انا علیه راجعون. وتو روستا مجلس ختم میگیرن کل روستا مونده بود چطور اینها فهمیدن ابوالفضل تو کربلا شهید شده روز چهلم همسفرانش میرسن به روستا میبینن چهلم سید ابوالفضله مردم میریزن سر اینا ابوالفضل کجاست میگن اونجا بایه سنی سر امام حسین دعوا افتاد شهیدش کردن

الهی بمیرم برای مادرم مادرم هم نوه اینهاست اسمشو گذاشتم ساده سید خیلی بی سر وزبون خیلی مظلومه  مردم بدترین تهمت ها رو هم بهش بزنن میگه فقط خدا یه کلمه حرف نمیزنه

جالبه که تازه چند ساعته عضو شدی و انواع داستان ماورایی داری 😂😂

من این تایپیکتونو خوندم چجوری میشه ذهن آدما رو خوند و این توانایی را بدست اورد 

سلام شما میدونی چجوری میشه به این توانایی رسید ذهن آدما رو خوند 

نه بابا خانوادگی ازعالم بالا اومدین دروغگو خانوما داره دروغ میگه الان تاپیک دعانویسی زده بودترکید