2777
2789
عنوان

بریم برای شنیدن صفر تا امروز اشتباهات یک دختر مغز فندوقی

| مشاهده متن کامل بحث + 1558 بازدید | 65 پست

از ابان ۹۳ فهمیدن و رابطه من و نامزدم قطع شد جای اجازه نداشتم باهاش برم و بیام

شبا حق نداشت بیاد 

فقط تو جمع میومد من و میدید می‌رفت 

ب همه گفته بودن چون دخترمون میزنه نمی‌داریم

چون بد دله

بابام و خانوادم گفتن جدا شو عیب ندارع زن شدی

این آدم نیست 

من خجالت میکسیدم از همسن و سالام💔 

صبر کردم دعوا شد کینه سدد هرچی شد

یکبار دعوا شد یکماه 

باز دیگ سه ماه 

اما برگشتیم ب هم و زمستون ۹۴ عروسی کردیم

شب کارت نویسی من پسردایی ک میخاستم با دختر خالم نشون بردن

همون که گفت میخامش


😐

و رفتم و تبریک گفتم وبزگشتم ب زندگی خودم و عروسی خودم رسیدم

بماند ک نامزدم آدم نبود میزد و 

حتی تو مسیر انتخاب عروس خونوادش اولویت بودن و منو زد ب کسی نگفتم. عروسی کردم 

ب خونوادم گفتم باشه عروسی بگیرم یکم بهم سخت بگیره برمی‌گردم 

حداقل فک کنن زن شدم شب عروسیم و برمی‌گردم

اما همش دروغ بود من از جون نامزدم میخاستم زشت بود هرچی بود میخاستم 

خیلی وابسته بودم چون اگر دوروز مهربون بود واقعا عاشقانه میخاست منو اما خدا نکنه داغ میکرد 

منم سعی میکردم هرچی باعث میسد ناراحت بشه انجام ندم

اما بعد عروسی دعوا و بد دل و شکاک بودن هیچی ک نشد اما خیلی کمتر شد

انگار مطمعن شد برا خودشم

چون نامزدی همیشه دعوا داشت با کسی نرو بیرون حتی اجازه نداشتم خرید برم با خانوادم 

اکثرا دعواها ب خاطر همین ها بود

اما بعد عروسی فهمیدم ورشکست کردن و تریلی ندارن و صفر شدند بد آوردن و‌

دوماه بعد عروسی ۶۰ گرم طلا داشتم منو زدند بده بدیم رو‌چک گفتم نمی‌دم من تازه عروس بدم چرا آخه 

هنوز پاگشا دارم و.زسته

منو زد

رفتم خونه باباش جلو اونا من زد

جلو همه گفت پد سگ و.هی میزد با داداشش گفتم ک کوچکتر از شوهرم بود گفتم نمی‌دم گفت زن زندگی نیستی گفتم برو بمیر مردی برو کار کن این پنج ملیون چی میخاد بشه ؟؛

دعوای بدی شد رفتم خونه بابام و بالاخره گفتن تو بده ما می‌خریم بعدا گفتم 

نه شما چکی بخرید ب یارو چک بدید من میدم 

دادم و چکی دوماه برام خریدن و برگشتم 

هرچی گفتن تازه عروس کتک خورده برنگرد اما برگشتم خیلی میخاستمش


بعد عروسی بیکاری شروع شد

تریلی داشتن فروختن

خودش بیکار

پول سود و نزول میکردن 

صفر شدن

اونا یک درآمد. داشتن تریلی

باباش بیکار بود خود شوهرم قناد

اما همه چی برگشت 

شوهرم تاکسی شد با درآمد روز ۱۲ هزار سال ۹۴/۹۵

خونه داشتیم و ماشین و زمین پسته

اما هی روز ب روز بدتر شد بدتر شد

ب من پولی نمی‌داد

با یارانه ۴۵ تومنی زندگی میکردم ک دست بابام بود بهم می‌دادن ی چیزی بخرم برا خودم 

خیلی بد بود سخت بود 

همش میگفتم میگف قرض زیاده 

بابا گفته تو باید بدی خونه دادیم بهت جهاز دادیم طلا دادیم و...

خیلی بد بود ۱۲ تومن خرج شکم نمیشد چ برسه قرضا

ورشکست بدی شدن

افتادن تو خرید و فروش وام ازدواج 

سال ب سال بدتر


دوسال از عروسی گذشته بود 

گاهی تو گوشیش می‌دیدم که تو گروه های تلگرامی چت میکنه با خانما

فقط چت دیدم 

انقد گفتم یکماه تأثیر داشت باز همون میشد 

ب خونوادش گفتم تاثیر.نداشت


اخر یک روز گفتم من عین تو میشم 

رفتم تو تلگرام گروه سرچ کردم

یک سوپر گروه آورد بالا

یادم نیست دقیقا چی نوشتم و چی آورد 

اما اولین پسری که اومد بالا حرف زدم 

نمی‌دونم من رفتم پیوی

یا اون اومد 

خودش میگه تو اومدی من یادم نیست 😐


خلاصه تلگرام و اولین خطای من این بشر بود 

بهش گفتم تو از طرف همسرمی

میگف چ ربطی داره

گفتم اون همش ت گروه هاست 

مث سگ میترسیدم 

خیلی ترس داشتم

همش گوشی دستم بود 

چهار تا پیام میداد پاک میکردم

گفت من ایلام تو اون سر دنیا نمی‌شناسمت بخدا 

اما من گفتم تو از طرف اونی 

از کجا معلوم ایلام باشی 

اون عکس کارت ملی داد اسم و فامیل داد 

خودشو معرفی کرد و منم کردم 

گفتم دلیل کارم چیه و.

گفت نکن راهش نیست 

تو هم سرگرم باش چت کن و...اما درست نیست با پسرا

اولش اینجوری کرد 

و روزای اول همدردی میکردم 

از دردا میگفتم از کارای شوهرم 

بهم یاد داد با تایمر بهش عکس بدم 

و عکس داد ی پسر ۲۳/۲۴ بود بور و چشم رنگی و خشگل با لباس کوردی 

اون موقع عادت کرده بودم شبا از سرکار بیاد بچتیم 

گاهی عکس یهویی میخاست میدادم 

و موبوگرام نصب کردم و پیاماش مخفی شد

چند وقتی چت عادی بود هیچ تلفنی نبود و میفهمید میترسم

تا اینکه رفته رفته دیدم می‌گفت یهویی بازتر بده 

من نهایت با تیشرت میدادم

بیشتر میخاست من نمی‌تونستم

گاهی شبا درمورد رابطه حرف میزد سوال می‌پرسیدم جواب نمیدادم گفت همونه خشکی شوهرت نمیخادت

کم کم پرو شد

من هم وابسته ینی نفسم می‌رفت اون نبود

بعدش دعوا کرد و فش های زیادی داد و رفت و رفت 

منم ی دوستی داشتم بهش گفتم گفت تجربه نداشتی عیب نداره از سرت میفتع🙁

اما چند وقتی درگیر بودم 

اولین کسی بود بهش اعتماد کردم و عادتتت

رفت و فراموش کردم

سرگرم خودم شدم گروه زدم

دست سازه درست میکردم دستبند و اینا می‌فروختم برای من سرمایه میشد 

کم کم زیاد شد لباس زیر آوردم بیشتر شد شال آوردم و...

ولی تو اون دوره با هیچکس صمیمی چت نکردم و همه کارام آنلاین بود همیشه مواظب بودم سوتی ندم 

چون واقعا در سطح و شأن من نبود خطا کنم

خیلی دختر موجه ای هستم و همه ازم فقط تعریف میکردن

که چجوری کار می‌کنه بدون خطا

اینم بگم تو شهر ما اکثرا چادری آن

من از همون اولش چادر نپوشیدم 

خیلی اوایل میخاستن ثابت کنن من خرابم چادر ندارم اما ب همه ثابت شد

میگفتن دخترای فلانی بدون چادر با اون هیکل میگردن اما مواظب زنانه گی خودشون هست پدر و جد خودشونو ب باد نمی‌دن و...

مثال همه بودیم

کار میکردم و آنلاین جعبه سورپرایز درست میکردم 

از فکر پسر ایلامی بیرون شدم و هیچی دیگ یادم نمیومد ازش 

اوایل عادت کرده بودم اما فراموش شد

بعد چند وقت یکی بهم دستبند و جعبه و اینا سفارش داد گفت می‌خوام پست کنم تهران برای دوست دخترم 

بیشتر ازم مشاوره می‌گرفت چی بفرستم 

چی بنویسم

منم میگفتم. هی اون بگو من انجام میدادم

خودم هم با شوهرم تحویل میدادم و میدید منو 

دیگ شد مشتری ثابت منو کارام 

هر چند وقت پیام میداد دوست دخترم اینجوری کرد چیکار کنم همش جوابشو میدادم

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

تا اینکه من شدم عین مشاور براش و عادی و گذرا کار داشت پیام میداد از باباش و فوتش عین خواهر چت میکرد منم چون ترسم ریخته بود عادی جواب میدادم و چیزایی هم از من فهمید ک خودم کار میکنم و میگف موفق میشی باید بخای 

من تا اون موقع تلگرام داشتم و میگف پیج بزن ب پیج شهری بده بیشتر بازخورد میخوره اما من بلد نبودم اون پیج زد رمزش داد. و شد ادمین تبلیغ کرد. و مشتری اومد و تبلیغ میکرد. و شماره کارت میداد همش سفارش داشتم ب روستای و شهرای اطراف

کم کم خودم یاد گرفتم موقع سفارشات بلد نبودم رمز دوم بزنم و این چیزا خودش وسایل سفارش میداد ب آدرس من و میگف باز پول نقدی ببر بانک بزن حسابم 

من هم میدادم شوهرم میزد ب کارتم از دستگاه عابر. میزدم 

بیشتر شبیه همکار شده بود و بحث کاری بود 

تا اینکه شوهرم شماره دید چت دید شک کرد زنگ زد اونم داد خواهرش گفت بیا بگو تو بودی و بحث جمع شد و فراموش شد من هم پیج پاک کردم از اون کار دست کشیدم و رفتم سوی لباس 

شوهرم هم قانع شد خواهرش بوده 

من هم برام مهم نبود ک رفته چون ادمین بود و همکار 


اینا برای سال ۹۷-۹۸ بود 

بعدشم خودم بودم افتادم تو کار لباس زیر و شال و کیف با دوتا دختر آشنا شدم از شهر بالایی با اون انقد کار کردم پیشرفت کردم ک وسایل درشت قسطی میاوردم 

خیلی سرگرم زندگی و کار و پول شدم 

خیلی خوب بود برام و دیک واقعا هیچ غلطی هم نکردم جز اون پسر ایلامی و دیگم یادم هم نبود 😐

شوهرم ک رفته رفته سرد و سردتر بود 

بچه دار هم نمی شدیم

همش دکتر و دارو اینا هم بود تو این سالها 

شوهرم مشکل داشت خودم تنبلی 

همش سرد بودم تو رابطه ازش بدم میومد ب خونوادش رسیدگی داشت بمن نه

اولویت نداشتم اصلا 

اما طاقت دوریش هم نداشتم



کم کم 









خلاصه خونمون رفت ماشین رفت و زمین پسته رفت همش ب قرضای باباش 

ب من هم هزار تومن نمیرسد 

یکبار شوهرم دوسال بیکار بود و صفر 

کلا داداشش هم کار نمی‌کرد همش خواب 

قرض میکردن خوب میخوردن و خوب میپوشیدن

انقد زیاد شد ک سال ۹۹ برادر شوهرم با یکی عقد کرد و رفت سرکار 

اما برعکس شوهرم ب باباش نداد. هرشب هم با نامزدش خونه مادر شوهرم بودن 

اختلافات ما بیشتر شد گفتن چرا اونا کار کنن برا خودشون خرج شون ما بدیم 

مگ مامان بابای اون نیستن 

گفت بابا واسه اون عین تو ۳۰ گرم طلا نخریدن و مجلس نگرفته وو..

هزار توجیه کردن

گفتم ای همه سال کار کردی جبران اینا نشد

از اون طرف اون دختر خودشیرین بود کارای خونه مادرشوهر میکرد قالی می‌شست براشون و خیلی کارا 

دست و پا مادرشوهر پدر شهرم ماساژ میداذ من اینکارا نمیکردم

بیشتر خوار خوردم و منو نخاستتن


همش مقایسه مقایسه


بماند ک بعد اون دعوای طلاها بعد عروسی سعی میکردم مشکلات خودمو ب کسی نگم خودم کار میکردم خرج پوشاک درمیاوردن و کم توقع شده بودم شرت میاوردم می‌فروختم کم کم سرمایه بیشتر شد شال و کیف و..تا سال ۹۹ لوازم خانگی بزرگ میاوردم و قسطی میدادم خیلی در حد خودم بودم و بر میومدم حتی برای شوهرم لباس می‌خریدم و ب عهده من بود خیلی بهش میرسیدم

اما تو این سالها شکاک بود بازم و دعوت و بزن بزن خیلی داشت

اسم خونوادس میاوردم منو میزد تا سر حد مرگ

بیشتر دعوا ما بخاطر مالی بود ینی همش دعوا ما مالی بود 


اینکه سال ۴۰۱ بهم گفتن طلا بده 

گفتم ای بابا نمیدم دعوا کردن باز منو زد شوهرم رفتم ب باباش گفتم دست از من بردارید و نمیدم قرضای شما تمومی ندارع دیک کم کم اسم شون در رفته بود ب آدم های بیکار و کلاهبرداری 

ندادم دوروز. دعوا بود 

خونمون

صدا ب کوچه. رفت همسایه بودیم اومدن 

مادر شوهرم گفت جاری تو ببین دو گرم خریدیم میده اما تو پنجاه گرم داری نمیدی

گفتم نمی‌دم انقد از اون تعریف کردی شوهر من هوایی کردی دوسال همش تعریف اون

گفت حق دارم اون طلا میده کارم می‌کنه عقدی براش نگرفتم ووو

خیلی دعوا بود باباش از پشت سر با پاش زد تو کمرم

تا گریه شدم گفتم کی زد توقع نداشتم اونا بزنن شوهرم گفت خودم بودم ودروغ گفت 

یک هفته تمام صبر کردم ب کسی نگفتم باز هم

روز عید شد گفتم بریم خونه بابام 

گفت اول بریم خونه بابا من گفتم من یک هفته نمیشن جلو جاری و همه کتک خوردم نمیرم گفت غلط کردی پس 

برو گمشو خونه بابات گفتم اگر برم همه چیو میگم 

منم اومدم و همه چیو گفتم 

گفتم باباش منو زده

روز اول عید فطر هم بود 

شب همه خانوادم رفتن عید دیدنی من اتاق خواب بودم ک داداشم با دوسش با قمه میرن ب برادر شوهرم و جاری و باباش بزنن🫤🫤🫤

اولین بار بود داداش من چنین غلطی کرده بود 

تو کوچه قیامت کردن بود 

در حد خراش زده بود گفته بود کو اونایی ک خواهرم زده و..

اونا هم شکایت کردن و گفتن الان ۵۰ کرم طلای ندادی باید مهریه بدی داداشت هم زندان میشه 

کار ما شده بود گریه 

چون صلاح سرد جرمه دیگ شاهد هم زیاد

منم گفتم دیعه میخاین

منم مهریه دارم 

و..تا عمه دیگه ام ترسیده بود داداشم سابقه دار بشه زنگ میزد میگف برو خونت بذار داداشت زندانی نشه

و بزرگ از طرف خودش میکرد 

سر۹ روز رابطه رو جوش داد 

شوهرم گفته بود زنم برگرده رضایت میدین

من برگشتم و رضایت دادن و زندگی کردیم باز

اما ب همه از سختی ها شش سال گفتن همه تعجب کرده بودن 

گفتم ی شارژ نمیخره و.. همش خونوادش و..

خلاصه قول دادن ک استقلال داشته باشیم من برگشتم خونه خودم و قطع رابطه با خانواده شوهرم تا ۹ ماه بعد کم‌کم اوکی سدیم و سرد

تا باز شوهرم ی ماشین خرید و کار کرد باز هم درآمد رفت خونه اونا 

خسته شدم دیوانه شدم


برادر شوهرم کار میکرد برای خودش ما می‌دادیم برای اونا


قسط وام ها ماهی ۱۷ ملیون شده بود


خیلی اذیت بودم خودم وام خونگی گرفتم با همون دوست دختری ک پیدا کرده بودم تو کار ۸۰ ملیون میخاستم بدم شوهرم ماشین بگیره بره کار کنه 

نوروز ۴۰۲

تا نشسته بودم دیدم گوشیش زنگ زد برداشتم قطع کرد 

گفتم این شماره می‌شناسی گفت نه

گفتم اکی

ی حسی بهم گفت برو تو تماسا و سابقه 

زدم دیدم به به چ مکالمه های طولانی و تلگرام زدم دیدم به به ی دختر ریزه و میزه و چت و...

قیامت کردم دعوا کردم گریه کردم

گفتم پول لباسات من میدم عکساشو ب اینا می‌فرستی 

و...من برات پول جور میکنم عین مرد ماشین بخری تو بفکر دختر بازی 

زنگ زدم دوستم گفتم وام نمیخام بده یک دیگ

اون گریه کرد غلط کردم بذار ماشین بگیرم ‌و‌ نشد ندادم

ب دوستم هم گفتم بده خودم این لیاقت ندارن 

دوستم داد ب خودم و زدم تو کار چوبی. و اینا میاوردم قسطی میدادم 

یواشکی 

۵۵ ملیون سود کردم و رفتم انتقال جنین

و منفی شد با پول خودم رفتم 

منفی شد. و خیلی گریه کردم 

شوهرم همچنان بیکار و من جسارت طلاق نداشتم دلشو نداشتم 

عادت کرده بودم از پس خودم برمیام و گفتم بچه میارم زندگی میکنم خودم هستم 

بعد انتقال جنین و منفی شدن ب شوهرم 

میگفتم میخام درس بخونم من بچه دار نمیشم ۲۶ سالمه و آینده ندارم 

گفت باشه بزور راضی کردم و پول هم از خودم بود رفتم رشته طراحی و دوخت 

و ۴۰ ملیون شهریه میخاست خودم داد. 

و پارسال آبان شروع کردم 

دوماه گذشت پول کم آوردم 

با موتور میرفتم کلاس 

گفتم بیا ۵۰ گرم طلا بفروش برو ۱۲۰ تومن میشه ی ماشین دست دوم خراب بگیر حداقل مسیر کوتاه برسونه زمستون بود یخ کرده بودم 

گفت نه

نمیخاد 

گفتم خودم عصرا میرم کلاس تو‌صبح برو تاکسی باش خیلی خوب میشه گفت نه

دوماه بعد دی ماه ۴۰۲ رفتم النگو بفروشم برای کلاسا خیلی کم آورده بودم دیدم هیچی نیست همش برداشته بود

تا باز شوهرم ی ماشین خرید و کار کرد باز هم درآمد رفت خونه اونا خسته شدم دیوانه شدمبرادر شوهرم کار می ...

بیست دی ماه فهمیدم طلاهام نیست حدود پنجاه گرم


داشتم همیشه تو کشو مخفی قایم بود 


ولی وقتی رفتم دیدم اصلا نیست 


زنگ زدم شوهرم بیا طلا نیست 


در همون اول بهم گفت من برداشتم نفروختم غصه نخور..جدی نگرفتم 


فک کردم الکی میگه آروم بشم 


خلاصه دیگ هیچی نگف گف همین دور بر هست بگرد پیدا میشه 


چشتون روز بد نبینه


از ۹ شب تا فرداش هر چی گشتم نبود.یه خونه رو صدبار بهم ریختم نبود 


البته بعد یک ساعت گشتن فهمیدم کار خودشه ولی دیگه ب رو نیاورد 🥲


دیدم حالش بد شد. قلبش درد گرفت مطمعن شدم هرچی هست زیر سر خودشه


در نهایت فرداش ساعت یازده صبح زنگ زدم گفتم بیا تورخدا بگو دست توعه روانی از بس گشتم 




اومد و گفت دست خودشه برداشته نفروختم امانت دادم یکی ازش پول گرفتم


جیغ داد کردم ک چرا بردی چرا دزدی کردی




و چرا از اول بهم نگفتی این همه گشتم دلت ب حالم نسوخت بخدا عین دیونه ها تو فریزر یخچال می‌گشتم 🥲


گفت روم نمیشد


ساعت دو مادرم گف بیام بگردم باهات 




ب مادرم گفتم ن دومادت برداشته نیا 






یهو حاشا کرد گفت من برنداشتم الکی گفتم ک تو آروم شی از دیشب همش بیداری میگردی


هرچند میدونستم کار خودشه و خجالت میکشه ک حاشا می‌کنه


ولی بازم ب مامانم گفتم بیاد که بفهمه کاری ب کاریش نداریم


باز زنگ زدم مادرم اومد دوباره باهام گشتن و مامانم هیچی نگف و رفت


دوباره پشت بندش گف من برداشتم 


بیا ب همه بگیم پیدا شده 


خجالت میکشم من برداشتم دیگ وسایلمو جم کردم


ک برم خونه بابام 


عصری ک ب بابام زنگ زدم بابام اومد دنبالم فک نمی‌کرد برم و فک میکرد الکی میگم


تا بابام اومد گفتم تا طلا نیاره برنمیگردم گف من اصلا برنداشتم ک بیارم باز حاشا کرد 🥲🥲🥲


آخر مجبور شدم

مجبور شدم زنگ زدم ۱۱۰ اعلام سرقت کردم 


دیدم رنگش پرید 


بابام رفت بیرون گفت نکن ابرو مو‌نبر




گفتم تو حاشا کردی 


تو همش مسخره می‌کنی منو


صادق نیستی 


دیدم ب بابام گف من برداشتم 


پلیس بگین بره جلو در همسایه زشته


ولی دیگ دیر شده بود و منم عصبیی کردع بود 


پلیس. اومد و گفت تا اسفند برمیگردونم


بیست دی ماه این اتفاق افتاد و من از همون روز خونه بابامم 


گفت برمیگردونم 


تو این فاصله اتفاق های دیگ هم افتاد 


تخلیه خونمون بعد ۷-۸ سال و...


ناگفته نماند خونواده مادرش اینا ورشکست شدن قرض میلیاردری داره و خونه ماشین ما رو فروختن برای قرض اونا 


الان هم ک طلاهام برا اونا برده


۸ سال منو زدن که همین چندرغاز طلا بده من ندادم 


آخر دست ب دزدی زدن


هرچند خونوادش خودشونو بی اطلاع جا زدن 


ولی من شوهرم میشناسم بخاطر اونا هرکاری می‌کنه 



مطمینا ۲۷سال نداری آخه ادبیات و بیانت در حد یه دختر ۱۰-۱۱ساله است

حوصله ندارم بخدا 

بزور دارم می‌نویسم 

کجا بد نوشتم 

تپش قلب دارم مغزم درد می‌کنه 

حس میکنم باید خودمو بکشم 

و گفتم تو اکانت قبلیم 

میخام صفر تا صد بنویسم بعد بکشم خودمو 

خلاصه از دی پارسال تا اسفند منتظر موندم میدونستم هم نمیتونه 

اما کاری ک از دستم برمیومد با نرفتن خودم تهدید کنم بده

ده روز بعد اینکه خونه رو ترک کردم صاحب خونه مارو انداخت بیرون صدا کردن منو رفتم وسایل جمع کردم و برگشتم خونه بابام 

اسفند بود میخاستم برم ادامه شکایت 

بهش پیام دادم جور نکردی من شکایت میکنم مادرش بالاخره بعد دوماه اومد گفت نداریم بگیرین بیا زندگی کن کم کم میگیریم گفتم کدوم زندگی 

برای من طلا مهم نیست 

مهم اینه مستقل نبودن همش وسط زندگیم شما بودی

شما بوی کبابت میومد با دامادا 

من تخم مرغ می‌خوردم

گفتم کیک می‌زدی بعنوان روز مرد پدر. مادر 

حتی حاضر نبودی و من شوهرم صدا کنی 

همش پول شوهرم یا حداقل قرض های ک ب شوهرم آخر مربوط میشه گفتم صدا نمیزدی کمتر ببینم اما من خبر داشتم خیلی بحث کردم 

آخر هم گفت برو شکایت کن بنداز زندان اینم عمه ما😭😅

رفتم کلانتری برای اعلام سرقت و اینا اونم زنگ زدن اومد گفت وام میخاستم بگیرم جور نشد دوماه دیگ صبر کنین

اول خرداد یا خود خرداد میدم

این بار فهمیدم هیچوقت نمیتونه بده اما ترجیح دادم جدا نشم تا حداقل طلامو بگیرم دستم ب چص قرون بند باشه 

چون خونواده حامی مالی ندارم 

و خودم چون خیلی کار دارم مستقل و پول لازم بار اومدم

مخصوصا با کلاس های خیاطی خیلی پول لازم داشتم 

ترجیحا از اسفند تا اردیبهشت صبر کردم پیام میداد ج نمیدادم خیلی سرد شده بودم و سر افکنده 

همه میگفتن اگر تور میخاست ماشین میگذفت برای خودت نه که همش داده قرضای باباش 

خونوادش ترجیح داده و...


خیلی عذاب می‌کشیدم مخصوصا خانوادم میگفتن 

و بقیه 

حتی تو این مدت خانوادش ی زنگ بهم نزدن و اصلا مهم نبود 

ی باب مغازه داارن خرابه اس وسایل و جهازم چیدم اونجا 

گفتم همون بنامم بزنین حدود 100 فی میخوره عین طلاها 

من بیام زندگی کنم نزدن

نمیخاستن منو دیگه.

وگرنه کار شدنی بود 💔

خیلی شکستم که ای همه صبر کردم اینم آخر مزد من

تو این مدت اصلا خبری ازم نگرفتن

مهم نبود

تا اردیبهشت امسال 

برای خواهرم خاستگار اومد از همون اقوام بابام ک ج رد دادیم گفتیم از اولی چی دیدیم

از شما ببینیم هی رفتن اومدن آخر دادیم

و خرداد مجلس اونا 

بود 

برای عقد و مراسم اصلی مادر شوهرم رو دعوت کردم با پرویی اومدن و حرف زدن

شوهرم خرداد شد گفتم الان همون تاریخی شد ک گفتی پس چیشد 

گفتن امروز فردا وام می‌ریزن 

قبل مجلس میدم بهت

خیلی با اطمینان حرف میزد 

و منم خوشحال شده بودم


اما نداد و بعد مجلس گفت طرف وام ریختن حسابش منصرف شده بهم نفروخته و این چرندیات 

تو عقد خواهرم خیلی خجالت کشیدم بیشتر بهم خندیدن 

ک اومدن عقد انگار ن انگار عروسی هم دارن. و..چند ماهه خبر نگرفتن


10 تیرماه بود رفتم شکایت کردم شورا 

چند جلسه شورا رفتیم گفت شهریور. میدم

گفتم آقای محترم همه چیو می‌بخشم طلاق بده و گفت طلاق نمیدم

گفتم از شورا بندازید دادگا من نمیخام با این آقا زندگی کمم


س جلسه شورا رفتم و همه چی نوشتم ببخشم و طلاق بگیرم و قبول نکرد


بار آخر گفت دوماه دیگ صبر کنین مهرماه پس میدم

گفتم عمرم دوماه دوماه تموم کردی 

این همه گریه کرد افراد شورا دلشون سوخت 

و گفت پس بیا امضا کن 

ما بجای دوماه پنج ماه بهت فرصت میدیم

اما اگر شرایط خانم مهیا نکردی سرکار نرفتی و ‌..

از مرداد تا دی پنج ماه هست باید طلاق ای خانم بدی ینی حق طلاق 

یکم من من. کرد آخر بزور امضا کرد 

از منم امضا گرفتن همه چی ببخشی در دی ماه فقط حق طلاق 

گفتم اکی فقط راحت شم

امضا کرد و منم از همه جا بلاک 

رابطه مون خیلی کم شد 

فک کردم همون روز طلاق داده 

چند بار اومد در کلاس زاری و التماس گفتم کار کن 

من الان 6/7 ماهه از خونت اومدم حتی تلاش نمیکنی کار کنی همش از وام حرف میزنی همش سود و نزول 

بهونه آورد عین همیشه و گریه میکرد برگرد 

دیگ بهش رو ندادم

اخرایی شهریور بود 

رفتم روبیکا گروه خیاطی بزنم ی کم درآمد بیاد ب جیبم 

تقریبا خیاطی میتونستم انجام بدم و‌تمیز 

میخاستم استارت کارمو بزنم و مخاطب ادکنم

تا روبیکا نصب کردم ی شماره اومد بدون نام 

ک از روبیکای قدیمی. و چندساا پیش انگار سبو بوده و نمی‌دونم چجوری بوده 

خلاصه شماره زدم نوشتم سلام 

نفهمیدم کیه 

چیز خاصی نوشته جز s

رفتم و شمال و برگشتم با خانواده بماند ک کم گریه نکردم تو شمال از دست خانواده 

وقتی برگشتم نوشته بود شما ؟

اون موقع زدم روی روبینو دیدم عکسش بالا اورد و فهمیدم همون پسر ایلامی هست

ک ۶/۷ سال پیش چت میکردم🙄

نوشتم ببخشید اشتباه گرفتم

گفت نه تو رومیصایی هنوزم پرفت همونه 

گفتم نه

گفت چرا خودشی و 

سر حرف باز شد 

گفتم نمی‌دونستم تو هستی وگرنه پیام نمیدادم

از خودش گفت و گفتم 

گفت این ۷/۶ سال عقد کرده عروسی کرده و جدا شده 

گفتم منم تقریبا ماه پیش امضا کرد و جدا شدم

از تغییر شغلش حرف زد ک آرایشگر شده 

منم گفتم خیاط شدم

تقریبا ی چت ساده بود 

وقتی چت کردیم و یادم اومد بار آخر ازم چی خاسته و چی شده 

تازه یادم میومد 

پشیمون شدم و بهش گفتم 

عذر خواهی کرد بچه بودم و جووون

ببخش شاید دل تو شکسته که زندگی مه ب طلاق رسید و این حرفا 

گذشت دو سه روز پیام نداد

باز گفت عکس بده ببینم چ شکلی شدی  رفتیم تلگرام اون داد و من دادم 

حرف زدیم 

و بعد چند روز پیج اینستا گرفت و گفتم نمی‌دونم قبول کنم یا فالو 

فقط در حد عادی بود 

کل روز سرکار بود شبا یک ساعتی اگر بیکار میشد چت میشد 

یا من کار داشتم یا اون

ب همین روال امور روزانه و حرف بود 

خیلی سنگین و ساکت بود 

منم مثل اون 

هرچی میدوختم عکس میدادم و تشویق می‌کرد ادامه بده

ما با هنر باید خودمون بکشیم بالا وگرنه طلاق بدترین سخت ترین راهه

همه چی. عادی بود 

گاهی ب شوخی میگف میام میگیرمت میارمت همدان 


چون الان دیگ گفت همدان هستم 

ب شوخی میگف میام دیدنت اگر خوشم بیاد ازدواج کنیم همش رو شوخی و بیکارییییییی

منم گفتم ازت میترسم چشات وحشتناکن

همش شوخی بود 

یهو دوشب غرق خیاطی بودم 

آن نشدم حتی ی دقیقه وقت نداشتم بیکار بشم گوشیم بردارم

کنار خیاطیا خوابم برد 

من در حال آموزش هستم و اذیت میشدم برای دوخت 

خیلی اذیت 

بعد دوروز چک کردم تلگرام 

دیدم همه چی پاک کرده 

تو اینستا هم بزور فالو کرد منو فالو کردم دو سه روز قبلش 

بهش هم گفتم مزاحمت نمیشم و میرم گفت ن بمون چت میکنیم 

بهم هم درخواست داد دوست دخترم باش گفتم نه من نمیتونم تلفنی و اینا بحرفم همین چت هست میخای باش نمیخای میرم 

گفت پس بمون دوست عادی و اجتماعی 

و کمرنگ شد اما بود 

از تو اینستا هم آنفالو کرده بود و منم انداخته بود بیرون 

تعجب کردم 🙄😁

گفت بمون و آخر اینجوری تر زد

بهش پیام دادم خودم داشتم میرفتم گفتی بمون 

آخر سر همه چیو میپاکی و میری

چته پسر لک

نوشت چرت نگو 

منم دیگ سین نزدم رفتم پی کارم و مهم نبود


هرشب گوشیو چک‌میکردم دیدم پیام نداده و واقعا چون هرشب تقریبا غرهام گوش میکرد امید میداد 

وابسته شده بودم  ب ی امید 

بیخیال شدم و عادی گذر کردم 

دو هفته ای گذشت 

دیدم اینستا پیام داد 

گگگگگ

علامت سوال گذاشتم 

نوشت گمال من کجایی

گفتم مهم نیست و

گفتم چص نکن خودتو 

بعد گفتم خودت رفتی خودت اومدی 

گفت حالم خوش نبود و س تا کار داشتم همش بهم خورد رو‌مخم بود همچی پاکیدم 

گفتم من چیکارت داشتم گفت همه چی رو مخم بود رومیص

نفهمیدم چم شد

پس دوباره کم کم چت شروع شد وسرد بودم 

کم کم پیام داد و ی شب حتی غر زدم قرار نبود کلاس برم کارا خراب کرده بودم 

استاد جریمه کرده بود یا تحویل میدی یا اخراج 

منم اخراج میخاستم

تا سه صبح باهام چت کرد تا دوختم و رفت خوابید 

اینا رو میگم بدونین که فقط چت بود و امید 🙁💔

گذشت هفته پیش بهش گفتم پرف عوض کن ی عکس وحشتناک بود 

ی عکس خیلییییی خشگل از خودش داد گفت اینو بذارم 

گفتم آره 

همون لحظه کراش زدم رو چشاش 

نمی‌دونم چیشد خوشم اومد خیلییی

بهش هم گفتم چقدر قشنگ افتادی .

و..عادی بود 

اما تو ذهن من بزرگ شدبزرک شد

همین هفته روانی شدم آن نمیشد اذیت بودم همش گوشی دستم 

رو‌مخم بود آن بود پیام نمیداد 

درصورتی ک خیلی کمرنگ بود از اولشم 

روانی شده بودم 

تا ب دوستم  گفتم گفت روانی اون همدان تو خراسان

اون شیعه تو تسنن

اصلا شدنی نیست ب کی میخای دل ببندی

گفت برو بگو خوشت میاد بذار بهت برینه که بیشتر رویا بافی نکنی 

داشتم میمردم کمرنگ بود

اون فقط شبا آن میشه اونم یکساعت دو ساعت

دیوانه بودم

آخر پریشب بهش گفتم ازت خوشم میاد 🥺🥺🥺🥺🥺🥺

هرشب گوشیو چک‌میکردم دیدم پیام نداده و واقعا چون هرشب تقریبا غرهام گوش میکرد امید میداد وابسته شده ب ...

بهش گفتم اون عکس دیدم ازت خوشم میاد 

و میخام اگر چیزی بین ما باشه هدف دار باشه گفت رومیص

توقع نداشتم بگی چون چیزی بین ما نبوده تو خشک و اخمویی شوک شدم 

بهش گفتم الان خیلی حس بدی دارم غرورم زیر پا شده 

یکم آروم کرده و گفت نمیشه اگر بشه احتمال خیلی کمه

من حتی الان نمیتونم بیام ببینمت بیشتر آشنا بشیم 

۱۵۰۰ کیلومتر

فرهنگ های مختلف 

اون آرومم کرد. گفت من هم خوشم میاد از چهره اما همه چی نیست 

گفتم فردا فکرات بکن بهم خبر بده وگرنه هرکس بره سوی خود 

گفت میتونی باشی نری دوست هستیم


همه چی ب ازدواج ک نیست دوستیم

گفتم اوکی اون خوابید با اون اکانت چتها شو گذاشتم بچه های اینجا گفتن تور‌ نمیخاد و منم فهمیدم 

صبح گفت نمیشه ازدولج احتمالش خیلی کمه 

تو هم اهل رابطه فاب هم نیستی

میتونی دوست عادی بمونیم 

هرچی تو بگی و راحتی 

گفت ناراخت شدی گفتم ن من خودم نتیجه رو میدونستم گفتم بگم خوشم اومده تو بگی نه ک بیشتر رویا پردازی نکنم

گفتن من آدمی هستم ک زود داغ میکنم زود هم سرد میشم 

یکم چت کردیم و دیشب گریه کرد از برادرزاده اش ک فوت شده آرومش کردم و حرف زدم و  رفت



آها اینم بگم پریشب ک اعتراف کردم

تو اینستا بهم درخواست داد 

و قبول  نکردم

چون عکسش هست اسمش هست پیج من هیچ پسری هم نیست 

قبلا هم نذاشتم فالو کنه اما بزور متقاعد کرد بذار که گذاشتم بعد دوسه روز خودش انفالو کرد و رفت گ گفتم بالانر

خلاصه  قبولم نکردم

دیشب میخاستم قبول کنم تایید زدم که پرید یهو

شب قبلش ک اعتراف کردم شوهرم پیام داد یا برگرد یا مواظب کارت باش کنترلت دارم

من بودم سکنه زدم دیدم تایید زدم پرید فک کردم پیجم هک شده

خلاصه بهش دوباره آخر شب پیام دادم ک تایید زدم پرید

گفت نبابا دیدم قبول نکردی خودم پس گرفتم 

گفت پس چرا هنوز آورده برام تایید بزن

گفت باگ فیل تر شکن ته

گفتم بخاطر تهدید شوهرم ترسیدم گفت ن نترس چیزی نیست

دیگم پیام ندادیم از دیشب 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792