منم برام مهم نبود
مسخره میکردن ب حد مرگ
منم سرگرم کارای تعزیه بودم
تو این تعزیه دوتا خاستگار پیدا شد
ک از هردو خانواده وحشت داشتم
نرسیده ب چهلم بابا بزرگ عمم و دخترش اومدن خاستگاری شدن خانواده سوم خاستگارا
اصرارو فلان بابام گفت اره🫤 منو دادن ب همین اسونی
بین س خانواده باید یکی انتخاب میکردم من اینا انتخاب کردم چون وضع مالی اوکی بود پسر هم خیلی وقت بود تو نخ من بود و خونواده ب شدت ارومی بودن ینی از عمم صدا در نمیومد
منو دادن و گفتن بعد عید اول بابا عقد کنن
بعد چهلم نشون آوردن و دستم کرد مث ابر بهاری گریه میکرد و باورش نمیشد 😐
فرداش همون دوتا دختر همسایه گفتن ای چقددکوتاه هست چقد لاغر
من قبلش فک نکرده بودم خودم هم پنج شش سانتی کوتاه تر بودم و لاغر
مهم نبود برام
اونا مسخره کردن و خندیدن
بعد مدرسه رفتم چند تا دوست دیگ خندیدن و مسخره
دلم میشکست اما با گوشی مامانم باهاش پیام بازی داشتم نامزد بودیم دیگ
تا مرداد بیاد عقد کنیم
تو این فاصله دخترای همسایه گفتن باید پسردایی میگرفتی خوشگل بود و قلان
گفتم ن اون نمیخاد نمیشن
گفت تو بگو شاید بخواد
منو وسوسه کردن
بیست روز یکماه بود ب عقدم بهش پیام دادم معرفی کردم 🙁گفتم دوست دارم گفت من دخترخاله ک همش با من بود رو میخاد هی پیام میداد و میدادم
میگف مادرت جادوگره مادرم گفت از شما زن نگیریم🙁گفته عمه هات بدن
تو هم خوشبخت میشی و اما خیلی زشته نامزدت
تا شب عقدم
عین فیلما دوستای بیشعور من گفتن پیام بده
بگو بیاد بار آخر ببینی
چون من شاید. دوسال بود ندیده بودم
همه تو ی اتاق میخاستن عقد کنن
بهش پیام دادن بیا میخاد ببینه اونم از اتاق مردا اومد دم در منم ب بهونه دسشویی رفتم
دیدمش 🫤🫤🫤
الان یادم میاد برگام میریزه ی دختر ۱۵ ساله چقد جرعت داشتم
من پاییز ۷۶ ام
و نشون من فروردین ۹۲
عقدم شهریور ۹۲
خلاصه دید و رفت
پیام داد
نازنین غصه نخور قصه نویس ما. خداست
همه نارفیق اند تنها رفیق ما خداست
اون موقع هم ب یاد. اون آهنگ پیشواز بهنام صفوی دلخسته رو گوش میکردم 😐😐
و پیشواز گوشیم بود
من از خط ک نامزدم گرفت بود پیام میدادم
عقد کردم و همه چی فراموش شد
تا چند روز بعد نمیدونم بحث چی شد پیام داد و پیام دادم
تهدید کرد گفت حیف گوشیم خراب شده پیامات نگه داشتم میخاستم ابرو تو ببرم و ترسیدم 🙁🙁🙁🙁
خیلی ترسیدم
اون رفیق های بیشعور هم از خونه ما رفته بودن مث سگ میترسیدم😳
تا اینکه
همون روزای اول شوهرم فهمیده بود من ازش خجالت میکشم ریزه میزه اس
همش میگف تو پشیمونی من هم میگفتم
خیلی بچه بودم هر چی میگرفت ناراحت میشدم
و بحث زیاد بود
شوهرم ب همه چی شک داشت
تو این فاصله که. عقد کردم خالم و خانواده هنوز قهر بودن
ده روز بعد عقد من
خواهر شوهر من یکسال ازم بزرگتر
با پسرعمو همون پسرخاله که قهر بودم عقد کردند😐😐😐
اون بیشعور آمد همه چیو داستان خاستگاری پسرخاله و قهر طولانی رو ب نامزدم تعریف کرده بودن تو کافه قلیونی
اونم حساس شد
تو عقد همو خواهر شوهرم خالم با ما آشتی کردن رفت و آمد باز شد
پسرخاله واقعا دیگ فقیر نبود پیشرفت کرده بودن مهندس بود تو شرکت کار میکرد تو شهر. دیگ
خیلی خوشگل و خوشتیپ
این نامزدم فکر میکرد من پشیمونم
اما نبودم واقعا نامزدم دوستداشتم
خیلی غرق مشکلات نامزدم بودم همش قهر همش بزرگا همش دعوا
خیلی بد بود خیلییی
رسوای فامیل بودیم از دعوا
از دخترا من اولین دختر بودم
اونم اولین پسر
وصلت سختی داشتیم هردو خانواده بی تجربه و خودمون هم بدتر
تا بعد ۷-۸ ماه ب صورت اتفاقی من زن شدم و باورم نمیشد ن اون ن من
چون رابطه نبود با د.س.ت من زن شدم
از سیزده بدر اومده بودیم و..شبش دردم گرفت و رفتم دیدم خون میاد و بهش گفتم گفت نه
یک روز کامل گریه میکردم تا شب اومد خودش انجام داد و ...زن شدم
اون موقع نمیدونستم که شاید زخم شده شاید چیز دیگ باشه
ولی هیچوقت گردن نگرف
شش ماه عذابم میداد میگف تو زن بودی
معلوم نیست ب کی دادی
کار هر شب هر روز گریه بود
اینجا چنین رسم هرکس زن بشه باید بمیره حامله بشه که میکشن اونو
وای ک چقد عذاب کشیدم
هرشب میومد رابطه میخاست
اما مواظب بود حامله نشم
میگف بازگشایی با من نبوده بچههم نشه
باز بعضی شبا میگف خودم کردم خودم برات عروسی میگیرم نترس ب هیچکس نمیگم
باز ی جا ب حرفش نمیکردم میگف ب همه میگم تو زنی
خیلی اذیت شدم
اون زمان ی دفتر داشتم تو اون. نوشته بودم ک زن شدم و دارم عذاب میکشم چون علاقه ب نوشتن داشتم همش مینوشتم
از دعواهاش اذیت هاش
خلاصه همش بود و نوشتم
تو ی صندوقچه کوچکی اتاق بالا بود
من یک شب خونه مادر شوهرم بودم مادرم صندوق باز کرده بود داده بود داداشم خونذه بود تا اومدم خونه قیامت کردن دعوا کردن بابام فهمید
با نامزدم دعوا کردن
ب دادگا کشوندن ازش امضا گرفتن منو پزشک قانونی بردن