گاهی دلم از دست خودش هم گله دارد
از بس که جهان، آدم ِ کم حوصله دارد!
یک روز به دل بستن و فردا به شکستن!
با قصه ی پُرغصّه ی خود ، مسئله دارد...
درمان نپذیرد دلِ زخــمی و بلاجو
از بس که نهان در دلِ خود ولوله دارد
هرکس که اسیرِ"منِ"خودباشدو خودخواه
صدها قدم از «ما»شدنش فاصله دارد
محرابِ دلم گرچه پُرازمُهرِ سکوت است
ذکرِ"تو" به هر سجده ی این نافله دارد
یک دم نتواند ز خیالت بِگُریزد
در قابِ دل و کوچه ی جان خاطره دارد
دور ازتو پُراز دلهره و لرزه و وحشت
مانندِ کسی که خبر از زلزله دارد