هشت ساله ازدواج کردم ی بچه هفت ماهه دارم تو این هشت سال زندگی خوبی داشتیم خیلی بحث و دعوا نداشتیم ولی خب از اول اخلاقش یکم تند بود ک حوصله ب خرج میدادم باهاش خوب برخورد میکردم باهاش راه میومدم حتی دوران بارداری هم زندگیمون اوکی بود ولی بلافاصله بعد بدنیا اومدن بچم همچی بهم ریخت خیلی از هم دور شده بودیم خیلی حوصله همو نداشتیم بازم چند دفعه سعی کردم عین قبل باشیم ولی نمیشه خیلی سرد و دور شدیم از هم تا پری شب سر ی چیز چرررررت دعوامون بالا گرفت و دوبار سعی کرد خفم کنه(دست گذاشته بود رو دهنم و فشار میداد جوری ک کل صورتم کبود شد)اون وسطا چند بارم هولم داد رو زمین سریع زنگ زدم داداشاش اومدن و اونم زنگ زد بابام گفت زود بیا دخترتو ببر نمیخوام اگه نیای تا صبح سرشو میبرم داداشش چون خونش نزدیکمونه زود رسید بنده خدا با لباس خونگی ی خیابون دوییده بود تا خونمون
بابامم ی ربع بعد رسید داداشش اصرار کرد ک برم خونه اونا بمونم تا عصبانیت جفتمون بخوابه ک بابام نزاشت آورد خونه خودش
داداشش کاملا طرف من بود
بین دعوامونم شوهرم گفت فک کردی ی شکم زاییدی میتونی سوارم شی ده تا هم بزایی برام مهم نیس
بعدم گفت بچتم وردار ببر ن خودت مهمی ن بچت(با اینکه همه میدونن عاشق بچمونه حتی یکم اگه گریه کنه حوصلش بهم میریزه الان تعجب میکنم چطور این دو روز طاقت آورده ندیدتش اونی ک سرکار میرفت لحظه ب لحظه فیلم و عکس میخواست از پسرم)
الان اگه بخواد میتونه بچه رو ازم بگیره؟من بدون بچم قطعا میمیرم
ی ماشین و خونه بنامشه مهریمو بزارم اجرا چقدرشو میتونم بگیرم؟
توروخدا راهنمایی کنین خیلی سردرگمم