من حسابی سردرد گرفتم از شدت ناراحتی اومر گفتچی شده گفتم سردرد دارم گفت چزا گفتم شنیدم پشت سرم صحبت میکردین گفت نه بخدا اشتباه متوجه شدی گفتم من که کاز میکنم از درسم زدم فردا کلاس دارم موندم اینجا بعد قرار نیسن پشت سرمم حرف بزنید میگفتید مهمون دارید چرا نگفتید
من خونه مامان خودم انقرز کار نمیکنم اینجا انقدب کاز میکحم باید حرفم بشنوم بعد دستپاچه شده بود دیگع حرفی نرلشت بگه فورق رفت گذاشت کف دست پدرشوهزم شوهرم اومر از سرکار نمیدوتست از ترسش چیکاز کنه ۱۸۰درجه اخلاقش مهربون شده بود نگید چزا اینجوزیگفتی بهش واقعا دلم ازش خونه تامیک هام رو میتونید بخونید چقدر این زن دخالت میکنه عین کلفت شخصیش منو میبینه بنظرتونه چیکار کنم این مدت که این موضوع پیش اومره؟ نرم خونشون دقیق چیکار کنم؟