دو ماه از زایمانم میگذره بعضی رفتارای شوهرم خیلی رو مخم میره بچم یوفتایی خودشو سفت میکرد نزدیک یه ماهه قراره ببریم نوار مغزی وقت نمیکنه یکشنبه از سرکار اومده میگم بریم میگه خستم دیروز زنگ زده میگه با دوستم میریم ماشین ببینیم قبلشم ازش ناراحت بودم دکتر هم همون حاییه که اینا میخواستن برن گفتم مارم ببرین دکتر گف بذار خبر بدم بهت اومده میگه نشدا شمام برین گفتم چرا میگه دوستم میگه من معذب میشم میگه گف شما برین دکتر گفتم نه دیگه واجب نیس 😐 منم گفتم اره ماشین اون واجبتره خب و باز دعوا
منم یه متن بلند بالا نوشتم از همه چیزایی که بابتش ناراحت بودم و بهش گفتم اگه حرفی داری تایپ کن نمیخوام بحث کنم اونم دیده و جوابم نداده 🤐 هعی دلم میخواد بترکه کاش بچه بی گناهو نمیاوردم فک میکردم زندگیمون خوشه نگو میشه بعد بچه هم اختلاف پیدا بشه