خدای من شاهده ک مامان بابای من هیچوقت بهش فوش ندادن درحدی ک اون میداد
جلوی بابام ب مامانم فوش ناموسی داد بابای من فقط میگف خفه شو
یاحتی خوده من
هیجوقت حرفای زشت اونو ب ذبونم نیاوردم
اما شب اخر دیگ منم گفتم هرچی ک نباید میگفتم چون دیگ خسته شدم
هربار میومد خونمون سر غذا با من دعوامیکزد چرا بابات اونور سفره نشست چرا غذا ال بود چرا بشقاب من گوشتش کم بود
ینی از هرچیزی حرف درست میکرد اینا همش حالتی بود ک خانواده و فامیلای خودش حتی جواب شلام منم نمیدادن دریغ ازذره ایی احترام