اوایلش که به شدت سخته. و بستگی به میزان آروم بودن یا نبودن بچه ت داره.ولی درکل همه ی بچه ها تا مخصوصا زیریک سال دهنت آسفالت میشه زیر شش ماهم که میشینی روزی یه بار گریه میکنی ازته دل که چه غلطی کردم حالا اسمش افسردگی بعد زایمانه یا نه نمیدونم.ولی کم کم که بزرگ میشه و برات یه خنده میکنه ازته دلت تمام سختی هارو نه اینکه فراموش کنی فقط قابل تحمل تر میشه و میگن بزرگترم میشه وضعیت بهتر میشه.من که فعلا بچم شش ماهشه یه روزایی انقدر عذاب اور میشه همه چیز که واقعا دلم برای قبل بچه دار شدن تنگ میشه یه لحظه هایی هم اونقدر شیرینه و لمونو میبره میگم خدایا شکرت بچه دار شدم!😄 پر از حس های ضدونقیض میشی خلاصه.یه لحظه خوشحال یه لحظه غمگین یه لحظه عصبانی یه لحظه افسرده یه لحظه عاشق. همه مادرا هم این حسارو دارن بلا استثنا.بعد میرسی به جایی که از خودت سوال میپرسی چرا؟ چرا بلید این همه عذاب میکشیدم؟! چرا باید انقدر زحمت و رنج و دردسر تحمل کنم؟؟ من که داشتم زندگیمو میکردم! به موقع میخوابیدم بیدار میشدم! سروقت غذامو میخوردم! حموم میرفتم! با ارامش توالت مینشستم! هروقت دلم میخواست بیرون میرفتم.خونواده و دوستامو میدیدم! راحت تلویزیون و فیلم میدیدم، خرید میرفتم. هوای آزاد میخوردم! اصلا برای خودم راحت تو فکر میرفتم ، غذا میپختم، خونمو تمیز میکردم.از همه مهمتر بدنم سالم بود.هورمونام، پریودام، جای زخم رو شکم یا جای دیگم نبود.کمرم سالم بود، موهام.اعصابم.حوصلم.....یعنی ساده ترین کارهای روزمرگیتو و ریتم نرمال سلامیتتو همه رو یهو ازدست میدی.تازه بعد پشت سر گذاشتن دوران پرچالش و استرس بارداری و به سلامت به دنیا اوردن و زایمان و دردسراش!تازه بعد همه اونا میرسی به این چیزایی که خلاصه ای ازش رو من تو نستم بنویسم!