یازده ساله عروسی کردیم و از همون اول در ساختمان خانوادگی پدرشوهرم نشستیم
دوتا خواهرهای همسرمم همینجا نشستن
ساختمون رو خودشون ساختن و یک واحد هم به نام شوهرم هست
در کل با هیچکدومشون مشکل ندارم
اخرهفته ها میریم یک ساعت یه سر میزنیم
نه اونا میان نه ما زیاد میریم عین مهمون زنگ میزنیم سر میزنیم
خواهرهاش که اگر دورهم جمع بشیم ببینیم همو با اینکه بالای سرمون هستن اصلا رفت وآمد نداریم
هر از گاهی من حلوا یا آش درست کنم براشون میبرم اوناهم همینطور
پدرشوهرم دوسش دارم ومادرشوهرمم باهاش مشکلی ندارم گاها یه چیزایی میگه ولی درکل چیزی تو دلش نیست
باهاش خیلی مدارا میکنم کلا بدم نمیاد ناراحتی تا به الان اصلا پیش نیومده بینمون همیشه با احترام رفتار کردم و فاصله ها رو رعایت کردم خیلی توضیح نمیدم اونام اصلا دخالت نمیکنند
ما چون خونمون خیلی کوچیکه و طبقه های بالایی بزرگتره
شوهرم به پدرشگفته بود ما خونمون خیلی کوچیکه باید به فکر باشم ازاینجا برم خلاصه اونا اینقدررر ناراحت شده بودن نه توروخدا نرید ما بچه هاتو دوس داریم با زنت مشکلی نداریم چرا میخواین برین؟
شوهرم گفته بود برای جامون خیلی تنگه کلی وسایلمون رو گذاشتیم انباری خلاصه پدرشوهرم به دخترش که مستاجرشون هست گفته برو خونه حسین( شوهرمن) بشین اون بیاد بالا
بشینه
( از طرفی من میدونم با این اوضاعاقتصادی که وجود داره ما تا ده سال دیگه همنمیتونیم یه واحد عین طبقه بالا بخریم ( تک واحدی ۱۶۰متر و سه خواب و بزرگ و دلباز)
پدرشوهرمم میگه بیا بشین بالا و کم کم اشپزخونه رو کابینتهاشو عوض کن و بهش برس) الان شوهرم میگه زشته خواهرم ناراحت میشه صبر میکنیم هر وقت رفتن میریم میشینیم خواهرشم اومد بهمون گفت من تکلیفم روشن نیست و ممکنه تا ده سال دیگه همینجا بشینم وقصد ندارم برم اما بابا گفته جابه جا کنین من گفتم باشه روی حرفش حرف نمیزنم
الان خودم یهویی ترسیدم میگم نکنه اشتباه میکنم برم بالا بشینم و دیگه نتونم از اون خونه برم؟ چون همه دوستام میگن اشتباه میکنی
مادرشوهرم یه جا زهرشومیریزه
میگم اگه میخواست ذات بدشو نشون بده یازده سال زمان کمی نیست
نظر شما چیه؟شما بودین میرفتین بالا بشینین و جاتون ۱۰۰متر بزرگ بشه بدون اینکه پولی بدین؟