پارت ۱و ۲ در تاپیک قبلی هست.
پارت ۳
صداهای دلخراش یاسمن رو ازاتاق کناری میشنوم و بعد صدای هیاهوی اسب ها در عمارت میپیچه و این نشون میده که خان به خونه برگشته . امروز صبح خان با همراهانش برای شکار و تفریح به بیرون از عمارت رفته بودن و حالا که بازگشته با شنیدن صداهای دلخراش یاسمن پی به اتفاقات میبره از توی ایوان تماشاش میکنم که به سرعت سعی میکنه خودش رو به اتاقی که یاسمن در اون هست برسونه به سمتش میدوم و مانعش میشم
_ شما اجازه ورود ندارید اجازه بدید قابله کارشو انجام بده.
خان: ولی من باید کنارش باشم.
فرنگیس: حضور شما فقط باعث معذب شدن خانم هامیشه اجازه بدید قابله حواسش بهش هست من خودم بهش سرمیزنم .
خان سرش رو ناچارا تکون میده و من به سمت اتاق زایمان میرم درب رو پشت سرم میبندم و به چارچوب در تکیه میزنم .
یاسمن دیگه توان ناله کردن هم ندارد که قابله بچه رو بیرون میکشه و صدای گریه هاش اتاق رو پر میکنه با تعجب به قابله خیره میشم که متوجه نگاهم میشه و با نشان دادن بچه بهم میفهمونه که اون بچه دختره !
کمی نفس راحت میکشم اما بازهم قرار ما با قابله این نبود ، قرار نبود اون بچه متولد بشه حتی اگر یاسمن هم نباشد من طاقت دیدن بزرگ شدن این بچه در کنار خان رو ندارم .
یاسمن خون زیادی از دست داده که نشون میده قابله عمدا رگ های خونیش رو پاره کرده و حالا یاسمن با چشم های نیمه باز به در اتاق خیره شده با حرص به سمتش میرم و موهاش رو توی مشتم میگیرم و کمی سرش رو بالا میارم
فرنگیس: اینقدر به در خیره نشو خان قرار نیست بیاد.
یاسمن: بزار برای اخرین بار ببینمش.
موهاش رو رها میکنم و سیلی به صورتش میزنم ،ناله خفیفی سَر میده
فرنگیس: بس نبود هرچقدر شوهرم رو ازم دزدیدی؟؟؟ هنوز هم بیخیالش نمیشی؟
یاسمن زیر لب حرفی زمزمه میکنه گوش هام رو نزدیک لب هاش میبرم تا درست تر بشنوم چی میگه
یاسمن: اسمشو بزاریدشیرین !
نیشخندی میزنم و اروم در گوش هاش زمزمه میکنم
فرنگیس: نمیزارم دخترت یک روز خوش ببینه .
یاسمن چشم هاش رو بسته و دیگه انگاری نفس نمیکشه به قابله خیره میشم و نوزاد دختری که ارام در آغوش قابله چشم هاش رو بسته .
با مرگ یاسمن فکر میکردم همه چیز تموم میشه اما نمیدونستم که از حالا به بعد بخت سیاهم چادر مشکی رنگ خویش را به روی رُخسارم میکشد...
لطفا پارت های ۱ ، ۲ و ۳ رو بخونید و نظر بدید ادامه رمان فردا شب گزاشته میشه🤍