من پدربزرگم خیلی سختی کشیدش
جنگ بوده اسیر بوده بعد از اون هم کلی اتفاق ها افتاده براش که آرامش نداره
تو زندگیش خیلی بدی دیده
از عروسی اومدیم شبش از خوشحالی زد زیر گریه بلند بلند گریه کرد
بقیه فک کردن میخنده (من نبودم) ولی دیدن گریه میکنه از خوشحالی
حالا چرا؟
چون تو عروسی همه جونا ۱۵ ۱۶ ساله ها عرقی و مشروبات میخوردن
ولی من و داداشم نمیخوردیم
و بخاطر اینکه ما نمیخوردیم از خوشحالی گریه کرده
واقعا یه آدم تو زندگیش چقد میتونه بدی دیده باشه که بخاطر این چیز کوچیک اشک شوق بریزه
مرسی که تا اینجا خوندی