خانما من بابامو ۱۶ سالگی از دست دادم از اون به بعد داداشم ایقد خوب باهام رفتار کرده خودمم مستقل بودم بار روی دوش هیچ کس نبودم الان عقدم شوهرم یکم عصبی میشه یا بی حوصله بغض میکنم امشب میخواستم برم ارایشگاه دوستم ادرس رو پیدا نمیکردیم شروع کرد به غر زدن چرا اینجا ارایشگاه زده چرا درست ادرس نداده منم مث بچه های بی پناه فقط بغض داشتم چیکار کنم که به مشکل نخورم در اینده قطعا در اینده بحث های بیشتر از این مشکلات پیش میاد که اگ سرم داد کوچیک بزنه حالم خیلی بد میشه🥺🥹
ورزش کن
روحیه ات قوی تر میشه خصوصا رزمی
منم مث شما زود رنجم ی سری مشکلات اینطوری کرد اولین بار بعد عقدم ک رفتم ارایشگا همی مشکل پیش اومد گریم گرف و اصن ادم جدی و خشک هست نمیدونم چی بگم اره تو زندگی چیزا بیشتر پیش میاد من ک هنو این مشکل زود رنجیو دارم ولی همیش تو خلوت خودم گریه میکنم تا اروم میشم شوهرمم متوجه نمیش
تو هنوز آمادگی ازدواج نداری سریع نرو زیر یه سقف
مدیتیشن کن
امشب که توی راه برگشت بهش گفتم اخه یه ادرس پیدا نکردن چرا باید عصبیت کنه میگف فشار کاریم زیاده تو هم دیگه باید عادت کنی ممکنه بدتر از اینا هم بشه کاش بابام یه بار باهام بد رفتار کرده بود من حداقل ایقد بی تجربه نبودم تو این موضوع
ازدواج مامانم همیش میگف مث هندونه سر بستس مشخص نیس تهش چی میشه فقط یاد بگیر تو زندگی ساده نباشی ی چیزی ک همیش ب منمیگفتن و بهت خاهرانه میگم اینه از اول زندگیت مردو هر جور باهاش رفتار کنی تا اخر همونه اینارو رعایت کنی حتما
خیلی پسر خوبیه اخلاقای خوب زیاد داره اما یکم فرهنگمون با هم متفاوته و من باید با این کنار بیام دارم تلاشمو میکنم دنیای دخترانه و صورتی زندگیم که همه دوسم داشتن تموم شده پا گذاشتم تو دنیای متاهلی که خیلی زمخت تر از زندگیه منه
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
