آخرین فرزندم ینی ته تغاری
این که میگم ته تغاری فکر نکنید مثلا هیجده سالمه ها نه،۳۷ سالمه و بزرگترین خواهرم حدود ۵۰ سالشه بگذریم...
از وقتی یادم میاد سر براه ترین بودم ،قانع ترین ،دلسوز ترین
مدرسه رفتنم،بزرگ شدنم ،ازدواج کردنم مادر شدنم و و و ...همیشه درک کردم همیشه کنار اومدم سعی کردم بار روی دوش کسی نباشم مخصوصا پدر و مادرم
چهارتا از خواهر و برادرام همون سالهای ۸۸ به نوبت مهاجرت کردن و از ایران رفتن اخرین جملشونم این بود حواست به مامان بابا باشه..
زمان ازدواجم جهیزیه نخواستم چون پدرم بازنشسته هستند و شرایط مالی معمولی دارند نخواستم زحمتم گردنشون باشه کسی هم بهم اصرار نکرد چون سالها بود کار میکردم و خودم خونه و ماشین و پس انداز داشتم خودم جهیزیه خریدم و بعد از من خواهرم ازدواج کرد با بهترین جهیزیه .سیسمونی هم همین شد.اتفاقا دانشگاه هم من رشته ی دلخواهم قبول نشدم اما دولتی خوندم و خواهرام رشته ی دلخواه و آزاد.من کار کردم کمک خرج بابا شدم و بقیه کار کردن پیشرفتکردن .بازم شکر ازدواج موفقی دارم ولی خب بحث فرق و تفاوت بین خواهر برادراس
همیشه از من توقع میره همیشه تکیه گاه منم .کسی که تو دلتنگیا و مشکلات باید برسونه خودش رو منم ،تو مریضی های پدر و مادر فقط و فقط منم ،اگه بدهی باید پاس بشه بازم فقط منم.ولی دروغ چرا ؟فکر کنم الان کم اوردم دلم یکم حمایت خانواده میخواد...
شما مثل من نباشید