با بچه ها تو کوچه زیاد بازی میکردیم اومدم خونه مامانمم از غروب تا ساعت 9شب منو انداخت بیرون 😔😔همش هشت. نه سالم بود نشستم جلو در .
بابام خونه نبود نشستم جلو در بعدچند ساعت درو باز کرد.
یه بارم نمیدونم چی کوفت کرده بود بدنش کهیر زده بود صبح بابام رفت سرکار ساعت هفت و نیم هشت بود منو از خواب بلندم کرد گفت ببین به خاطر تو اینجوری شدم چرا با دوستات میری کوچه خاله بازی میکنی😭😭😭همش نه سالم بود. تابستون بود.
یه بارم داشتیم خاله بازی میکردیم اومدم دیدم شیشه های خونه شکسته و مامانم نیست بابابام دعواش شده بود رفته بود بعد دوهفته رفتن اوردنش.
داداش کوچکمو زایید افسردگی داشت بچه رو مینداخت رو من میگرفت میخوابید.
داداشش معتاد شد اعصاب نداشت هر روز منو میگرفت به باد کتک.
میرفتیم مهمونی قبلش بهم میگفت نمیگی تو خونه مامانم کتکم میزنه هااا اگر نه بازم میزنمت اه بمیرم برای بچگیم.