هيچكس جاى من نيست الان حرف بزنم كلى قضاوت كه تو بي عاطفه اى بخدا كه نيستم فقط خستم خسته روحى خدايا چه عذابي بود
مامانم يك ماهه به رحمت خدارفته همه عمرو جونم بود تمام دلخوشيم كسي كه كنارش بودم حالم عالى بود مثل يك رفيق شش دنگ برام اما خدا نخواست روى خوشي ببينم
قبل فوتش هم يك ماه بيمار بود خونه ما بودن
منم تك فرزندم
حالا الان دوماه بيشتره بابام خونه ماست هر روزش عذاب برام استقلالمو از دست دادم اصلا راحت نيستم تو خونه خودم يه اخلاقهايي داره شديدا رومخمه خيال مستقل شدن هم نداره نميدونم چه كنم فقط عذاب روحه برام هر جاهم ميره سريع مياد خونه بدتر از همه كليد داره ميندازه درو باز ميكنه اصلا هم باخودش فكر نميكنه اين دخترمه شايد دامادم دوست نداره من اينجام
دوستامو ميان سر بزنند بايد از قبل باهاش هماهنگ كنم بره جايي بره هم ساعت ميپرسه كى ميرند بيام اونا هستند نگرانم يهو كليد نندازه بياد همش ميگم خدايااونى كه كنارش حالم عالي بود ازم گرفتى چه سرنوشتي من دارم