حالم خیلی بده دلم میخادداون پسر بچه رو بکشم

نیاز به سیاست نیست اون لحظه باید ساکت میموندی ،،سر فرصت با مهربونی حرف دلتو میزدی به شوهرت ..مخصوصا لینکه میگی خیلی دوستت داره ،حتما سعی میکرد درست کنه اخلاقشو،، الان تا تو بخوای ثابت کنی نیتت چیه طول میکشه اون دیگه لج کرده

بهترین راه بیخیالیه ولش کنید کلا بیخیالش شدید 

پس بی محلی کن میدونم خیلی سخته اما بهشون اهمیت نده 

شوهرت مریضه .درکشون پایینه خانواده خودشونو ترجیح میدن هرچی ام بگی تاثیری نداره اصلا متوجه نمیشن چون نمی‌خوان اگه میتونی صبر کن وسیله ای هم اگه بچه گم کرد فقط بگو بچه برداشته نمیدونم کجا گذاشته حق داری نگو میخواستی دست بچه ندی وگرنه گارد میگیره

فقط اونایی که گفتن چی شده مگه😐

معلومه از کدوم دسته هستن!!

بابا طرف حریم نداره اون بچه دو روز دیگه از این خونه خبر میبره همون باعث سوءتفاهم و دعوا میشه چی بدتر از اینکه اومده پی‌پی کرده خونه طرف!!! 

اسی سنت کمه تحت سلطه‌شونی یه کم سفت بگیر بابا

خواهر من درکت میکنم منم تازه ازدواج کرده بودم .کنازچر پدر ومادرشوهر تو یه ساختمون بودیم تقریبا.

شوهر منم برادر زادهاش .خواهر زاده هاش رو میورد خونهمون اوناهم حتی عروسک های بچکیمم بهم میرختن .

منم یه بار رفتم خونمون دیدم برادر شوهرام .بچه هاشون .بچه های خواهر شوهرام همشون بودن .وسایل های من عروسک هام دست این بچه ها.

اول حلو جمع یه توپ وتشر به شوهر امدم.

بعدش عروسکها رو از دست بچه ها گرفتم .

برام مهم نبود ونیست مه کی ناراحت میشد.

به شوهرمم گفتم .کفتم ببین من به خ.نه ووسایلام حساسم.

باشه اگه تو نیستی.یه کاری میکنیم به جهاز ووسایل های شخصیه من دست نزننپ این بچه ها 

بعد مه بچه ها اندن خونمون کنترل تلویزیوندادم بهشون .چون تلویزیون ذو خودش خریده بود با یخچال .

اونا هم محکم میکبوبیدن زمین .بردم جلو یخچال بچه ها رو گفتم بیاین اینجا در یخچالم باز کردم گفتم خالا بشیننین بازی کنید.

قلب شوهرم با هر بار ضربه زدن بچه ها به کنترل داشت می ریخت منم عین خیالم نبود.

حتی ریخت وپاشهای بچه ها رو هم جمع نکردم .گفتم خودت من بعد جمع میکنی .من به عنوان یه عروس امدم اینحا نه یه کلفت .

بعدش دید اینجوریه خودش اخلاقش رو درست کرد‌

یه نیشگون ک بدجنسی نیست اسی کتک خورده یه نیشگون ک بچه رو نمی کشه 😐

الهی گناه داره اونک هیچی حالیش نیست اشکال نداره حساسیت نشون نده بابا خیلییییییی بچه است 

به نظرم حساسی ما نامزد بودیم شوهرم یه دختر خاله داشت تازه دنیا اومده بود داعم بغلش بود بعد عروسیمونم خواهرزادش دنیا اومد داعم بغلش بود من هیییییچ وقت به این مساله فکرم نکرده بودم چه برسه حساس شم الان بعد بیست سال گفتی یادم اومد

بچه خودمم دنیا اومد داعم بغلش بود شوهرم ملا بچه دوسته

بچه طفلی چه گناهی داره آخه. خدا رو خوش نمیاد

آفرین بهت چه با سیاست 😁

ولی من نمونه مردی رو دیدم که عاشق برادرزادش بود اما سر بچه های خودش بی مسئولیت دوعالم

به جاریت یا برادرشوهرت بگو که بچتونو خونه ماکه میفرستید کارای خطرناک میکنه و منم مشغول انجام کارامم.مسیولیتش با خودتون.نهایتا ی کتک میخوری از شوهرت چیز ديگه ای که نیست ولی راحت میشی از بچه.اونام شاید نفرستن .یااینکه یبارکه شوهرت کیست ببر پسش بده و به مامانش بگو دارم میرم بیرون یا بزارش خونه مادرشوهرت