من خبر نداشتم شوهرم گفت این هارو
جاریم و برادر شوهرم که می خواستن برن مکه .چون خونه ی مادر شوهرم نزدیکه ماست تا این جا اومدن خداحافظی
بعد زنگ زدن شوهرم که بیان حداحافظی شوهرمم نبود ماموریت کاری بود اینا دیگه گفتن از خانومت تلفنی خداحافظی می کنیم
شوهرمم گفته تا اینجا اومدید خب خانومم ناراحت میشه یه سر برید
دیگه بعدش به من شوهرم زنگ زد رفتم دم در هرچی گفتم بالا نیومدن و به قول خودشون کار عجله ای شده
نمی دونم چرا اینقدر آدم های سردی هستن
من ناراحت شدم ولی خب بروز ندادم حتی به شوهرم جولوی جمع گِله می کرد .گفتم عیب نداره برادرته دیگه اخلاقشونه .مهم نیست .
من خودم حیلی دوستشون دارم و احترام میزارم .