خواهرم واسم تعریف میکرد
همسایمون یه زن بساز و خانواده دوست بود جوری که داشتن خونه میساختن زن از صبح تا شب مثل کارگرا سر ساختمون کار میکرد تا از مستأجری راحت بشن
شوهرش نظامی بودوهر چند وقت میرفت ماموریت وخانم همه کار هارو به دوش میکشید دو تا پسر کوچک هم داشت
زن فقط پس انداز میکرد تا خونشون زود ساخته بشه بالاخره خونه آماده میشه چند ماهی به خوشی اونجا زندگی می کنن یه روز که خانم منتظر شوهرش بود تا از ماموریت برگرده