تک تک وسایلام با هزار آرزو و ذوق و شوق خریده بودم که برم خونه خودم استفادشون کنم انقد ذوق میکردم برا کوچک ترین چیزا قرار بود ببرمش خونم بچینم اما الان شده آیینه دقم نمیدونم چیکارش کنم هر بار که نگاش میکنم گریم میگیره اینکه یادم میاد چقد خوشحال بودم موقع خریدنش انباری هم نداریم بزارمشون اونجا
خدایا چرا باید لحظه آخر این بلا سرم بیاد کاش زودتر میفهمیدم که انقد درد نمی کشیدم من موندم حسرت لباس عروسی که با ذوق انتخابش کردم اما نپوشیدم من موندم حسرت چیدن خونم وسایلی که برای عروسی خرید کرده بودم هر موقع میبینمشون دردم تازه میشه 😔💔
من خیلی سختی کشیدم تو زندگیم خیلی واقعا چرا همه بلا ها باید سر من بیاد نمیفهمم